روشنفکری

مباحث فلسفه تحلیلی در تلگرام

http://telegram.me/philosophyofscience

مباحث روشنفکران ایرانی

http://telegram.me/roshanfekriirani

بلاگ "روشنفکری" جهت آشنایی علاقمندان به بحث های حوزه اندیشه و معرفت راه اندازی شده است و رسالت خود را بسط و توسعه این مباحث در فضای مجازی از طریق انتشار متن و فایل های صوتی می داند.امید است که در این راه بتواند به علاقمندان به این حوزه به صورت هرچند ناچیز کمک نماید و امید است تبادل فکری و نظری سازنده ای را میان سردبیران این بلاگ و مخاطبان آن برقرار کند.

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

روش های علمی!؟

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ق.ظ

نخستین کوششی که برای ایجاد شالوده نظری یکنواختی به عمل آمد کار نیوتن بود در نظام او همه چیز به مفاهیم زیر منتهی می شود :    

                                                           
 1- نقطه مادی با جرم تغییر نا پذیر
 2- کنش از فاصله دور بین هر جفت از نقاط مادی   
 3- قانون حرکت برای نقطه مادی 

                   
اسحاق نیوتن در کتاب خود در رساله ای درباره نور نوشت: پرتوهای نورذرات کوچکی هستند که از یک جسم نورانی نشر می شود این تعجب آور نیست که نیوتن به نظریه موجی نور توجهی نکرده باشد زیرا چنین نظریه ای با شالوده نظری او از هر جهت نا سازگار بود وقتی نام نیوتن را می شنویم نا خود آگاه به یاد جمله معروف او می افتیم : من فرضیه نمی سازم . این بی توجهی نیوتن را به فرضیه نباید ناشی از خاطره انبوه بار او از برخی اشتباهات دوران جوانی یا بی علاقگی نسبت به بحثهای ذهنی ناشی از روحیه آرام او دانست بلکه باید ناشی از اشتباهات سده هفدهم دانست که در زندگینامه نیوتن آمده است:" به سختی می شد کسی را پیدا کرد که تفاوت دیدگاههای مبهم را از مفهوم دقیق و متفاوت فرضیه های فیزیکی را با قانونهایی که درستی آنها اثبات شده تشخیص دهد". نیوتن درباره برخی از دیدگاههایش در درسهایی درباره نور می نویسد : می گویند رنگ با ترکیبهای مختلف سایه و   نور یا از چرخش ذره های کروی و یا سرانجام از راه نوسان یک محیط اتری بوجود آمده او برای یافتن حقیقت به آزمایشهای معروف خود با منشور دست زد او به اتاق تاریکی رفت و پرتو نور را از راه سوراخی که بر دیوار تعبیه شده بود بر منشور تابانید روی دیوار روبرو تصویر دراز شده و کشیده ای از نور خورشید بدست آمد نیوتن منشور دیگری پشت منشور اول گذاشت به نحوی که نور را درست در جهت عکس بشکند اکنون تصویر کامل بود و این به این معنی بود که اثر دو منشور بر نور یکسان است در اینجا کاملاٌ واضح است که این اعمال نیوتن از روی تصادف یا بر حسب صرفاٌ مشاهده پرتوهای نور انجام نشده بود او در ذهنش هدفی داشت واین آزمایشات رت برای رسیدن به هدف خاص دنبال می کرد تا اینکه این آزمایشات را روز به روز دقیق تر و ظریف تر انجام داد نهایتاٌ به این اعتقاد رسید که نور سفیدی که بر منشور می تابد به صورت پرتوهای مختلفی شکسته می شود و هر یک از این پرتوهای شکسته شده متناظر بایک رنگ است .                                                               
نیوتن با این کشف در ضمن دلیل رنگین بودن برخی چیزهایی را که خودشان نوری ندارند پیدا کرد کار به پایان رسیده بود واو با انجام یکسری مشاهدات و آزمایشات به نتیجه ساده ای رسید . طبق گفته خودش تعداد این نتیجه هارا در سیزده مورد  یادداشت کرد اگر یک استقراگرای سرسخت این مطالب را بخواند باز هم بر این باور خواهد بود که مشاهدات و آزمایشات مکرر نیوتن به این کشف منجر شد اما من برای سرکوب چنین تفکری توجه شما را به ادامه داستان جلب می کنم اگر فرض کنیم نیوتن از انجام این آزمایشات و تکرار آنها هدفی را  دنبال نمی کرده ویا نظریه ای مقدم بر مشاهداتش نبوده پس اگر شخص دیگری مثلاٌ گوته که همدوره نیوتن بوده   این آزمایشات را تکرار می کرد به همین نتایج می رسید ولی خواهیم دید که این طور نیست : بنا به گفته خود گوته زمانی تصمیم می گیرد برخی از آزمایش های نیوتن را تکرار کند برای این منظور منشورهایی را که لازم داشت از آشنای خود بونتر مشاور دربار قرض گرفت ولی با توجه به کارهایی که داشت نتوانست این کار را با آرامش و دقت انجام دهد (البته دید منفی او به عقاید نیوتن را نباید نادیده گرفت )گوته با شتاب از درون منشور به دیوار سفید نگاه کرد با توجه به نظریه نیوتن انتظار داشت دیوار را به صورت نوارهای رنگی ببیند چقدر شگفت زده شد وقتی با هیچگونه نوار رنگی روبرو نشد دیوار همانطور که پیش از آن بود به طور کامل سفید دیده می شد تنها در آنجا که به مرز تاریک برخورد می کرد از جمله به چهار چوب پنجره رنگ کم و بیش  آشکاری دیده می شد گوته می نویسد : لازم نبود در این باره تردید کنم که برای پدیدار شدن رنگ مرز لازم است وبه ظاهر با راهنمایی غریزه خود صدای بلند اعلام کرد : آموزش نیوتنی دروغ است . حال شما چه تصوری دارید؟ حق با  گوته است یا نیوتن ؟ حقیقت این است که نیوتن در درهایی درباره نور ضمن روشن کردن دهها موضوع دیگر از جمله همین موضوعی که گوته با آن روبروشد چنین می نویسد: اگر به چیزی به طور مستقیم از راه منشور نگاه کنیم تنها وقتی رنگ های طبیعت دیده میشود که اندازه های ظاهری آن مانند اندازه های ظاهری خورشید ماه یا شکاف پنجره تاریک کوچک باشد وقتی به چیزی پر طول وعرض همچون سطح سفید دیوار نگاه می کنیم تصویر بخش های همسایه وارد تجزیه طیف می شود و در میدان دید ما روی هم قرار می گیرند ودر نتیجه آن را با همان رنگهای طبیعی می بینیم این وضع تنها در مرزها – از جمله بین دیوار و پنجره –بوجود می آید در آنجا هم درواقع دو یا سه رنگ دیده می شود .بنا براین اگر گوته با تفکر نیوتن آزمایش را انجام داده بود یا اگر نظریه نیوتن را به درستی فهمیده بود دچار این اشتباه نمی شد حالا به بررسی مشاهدات گالیله می پردازیم :      

                     

گالیله بر خلاف عقاید ارسطوییان سطح ماه را نه صاف ونه هموار دید او سطح ماه را مانند لانه زنبور خانه خانه دید و به قول گالیله : برآمدگی های بزرگ فرو رفتگی های ژرف و پرتگاهی دید درست است که گالیله اینها را مشاهده کرد و شاید استقرا گرایان از این مطلب سود جسته و بگویند :همه چیز از طریق مشاهده شروع شده اما این طور نیست چون اگر شخص دیگری بجز گالیله این مشاهده را انجام می داد به این نتایج نمی رسید همانطور که وقتی کار به دادگاه بازبینی اندیشه ها(تفتیش عقاید )رسید وپس از آنکه آنها با تلسکوپ مشاهده کردند که ماه با آنچه تصور می کردند کاملاٌمتفاوت است به چشمان خود وبه آنچه دیده بودند اعتماد نکردند واعلام کردند که نمی توان ناهمواریهای ماه را نفی کرد ولی به احتمال زیاد این ناهمواریها مربوط به ماه نیست بلکه مربوط به تراکم ماه است که فشردگی بیشتر وکمتر در نقاط مختلف ماه سبب بروز لکه هایی شده است .از آن جالب تر این بود که برخی این پستی وبلندی ها را مربوط به تکه شیشه های تلسکوپ می دانستند وبرخی دیگر در اوج خیالبافی اظهار می کردند که سطح ماه ناهموار است اما استدلال می کردند که با چیزی شفاف از بالا پوشانده شده است که همه ناهمواریها را از بین برده است پس می بینیم که نمی توان از مشاهده به عنوان وثیق مطمئنی برای رسیدن به معرفت علمی نام برد فیلسوفان اظهار می کردند که مگر ممکن است ماه بدین گونه روشن بدرخشد و آن وقت مانند آینه سطح صاف و صیقلی نداشته باشد ؟این سؤال شاید برای هر ذهن دیگری که اطلاعاتی از نجوم نداشته باشد مطرح شود ولی گالیله پاسخ بسیار ساده و در عین حال زیبا دارد :    اگر آینه را به دیواری که به وسیله خورشید روشن شده است تکیه دهیم سپس اندکی عقب برویم و دقت کنیم کدام روشن تر است دیوار ناهموار یا آینه صاف؟ بی تردید دیوار روشن تر به نظر می رسد درباره ماه هم وضع به همین گونه است دلیل آن ساده است وقتی سطحی که پرتوها را بازتاب می دهد هموار نباشد همیشه روی آن قطعه هایی پیدا می شود که با پرتوهای مستقیم روشن شده است با توجه به همین روشناییست که تمامی سطح ماه درخشان به نظر می رسد درست به همین دلیل است که برلیان و دیگر سنگهای قیمتی را سیقل می دهند به همین دلیل از هر سمتی به این ستگها نگاه کنیم درخشندگی یکسانی دارند در حالی که سنگ صاف و مسطح تنها در یکی از موقعیتهای خود برق می زند پس به این نتیجه می رسیم که گالیله قبل از مشاهده در درون ناخود آگاه خود نظریه ویا هدفی را ذنبال می کرده و به این ترتیب نظریه مقدم بر مشاهده خواهد بود .       

 

یکی دیگر از ایرادات استقراگرایان این است که ممکن است با مقدمات درست به نتایج غلط برسیم مثلاٌ مشاهده کلاغی که سیاه نباشد این جمله را که تمام کلاغها سیاه هستند را ابطال می کند این مصداق را می توان در مورد جمله زیر به کار برد :" نور به خط راست سیر می کند "                  
ما پدیده های زیادی را با این جمله می توانیم توصیف کنیم مثلاٌتشکیل سایه و نیمسایه – خسوف و کسوف و...اما  اینیشتن اعلام کرد : نور در مقابل توده عظیمی از جرم خم می شود به این دلیل که فضا خم می شود در اینجا می بینیم که با مقدمات اولیه درست و موارد زیادی که درستی آن اثبات شده بود به نتایج نادرست رسیدیم .                                                                                       
نکته دیگری که در اینجا مورد بررسی قرار دارد این است که اگر کلیه نظریاتی که از گذشته تا اکنون دربارهنور و ماهیت آن داشته ایم یکجا جمع کنیم وروند پیشرفت این نظریات را دنبال کنیم به نتایج جالبی می رسیم :  

                                                                                                 

 - ماهیت ذره ای:
اسحاق نیوتن (Isaac Newton) در کتاب خود در رساله ای درباره نور نوشت پرتوهای نور ذرات کوچکی هستند که از یک جسم نورانی نشر می شوند.                       
احتمالاً اسحاق نیوتن نور را به این دلیل بصورت ذره در نظر گرفت که در محیط های همگن به نظر می رسد در امتداد خط مستقیم منتشر می شوند که این امر را قانون می نامند و یکی از مثالهای خوب برای توضیح آن بوجود آمدن سایه است                                                                             .

 - ماهیت موجی:
همزمان با نیوتن، کریسیتان هویگنس  (Christiaan Huygens)  طرفدارتوضیح دیگری بود که در آن حرکت نور به صورت موجی است و از چشمه های نوری به تمام جهات پخش می شود به خاطر داشته باشید که هویگنس با به کاربردن امواج اصلی و موجک های ثانوی قوانین بازتاب و شکست را تشریح کرد . حقایق دیگری که با تصور موجی بودن نور توجیه میشوند پدیده های تداخلیی اند مانند به وجود آمدن فریزهای روشن و تاریک در اثر بازتاب نور از لایه های نازک و یا پراش نور در اطراف مانع .

 - ماهیت الکترومغناطیس :
بیشتر به خاطر نبوغ جیمز کلارک ماکسول ( James Clerk Maxwell) (1879-1831) است که ماامروزه می دانیم نور نوعی انرژی الکترومغناطیسی است که معمولاً به عنوان امواج الکترومغناطیسی توصیف می شود گسترده کامل امواج الکتروو مغناطیسی شامل: موج رادیویی ، تابش فرو سرخ ، نور مرئی از قرمز تا بنفش ، تابش فرا بنفش ، اشعه ایکس و اشعه گاما می باشد.

 - ماهیت کوانتومی نور:
طبق نظریه مکانیک کوانتومی نور، که در دو دهه اول قرن بیستم به وسیله پلانک و آلبرت انیشتین و بور برای اولین بار پیشنهاد شد، انرژی الکترو مغناطیسی کوانتیده است،یعنی جذب یا نشر انرژی میدان الکترو مغناطیسی به مقدارهای گسسته ای به نام "فوتون" انجام می گیرد.

 - نظریه مکملی:
نظریه جدید نور شامل اصولی از تعاریف نیوتون و هویگنس است. بنابرین گفته می شود که نور خاصیت دو گانه ای دارد بر خی از پدیده ها مثل تداخل و پراش خاصیت موجی آنرا نشان می دهد و برخی دیکر مانند پدیده فتوالکتریک ، پدیده کامپتون و ...با خاصیت ذره ای نور قابل توضیح هستند.
تعریف واقعی نور چیست؟
تعریف دقیقی برای نور نداریم، جسم شناخته شده یا مدل مشخص که شبیه آن باشد وجود ندارد. ولی لازم نیست فهم هر چیز بر شباهت مبتنی باشد.نظریه الکترو مغناطیسی و نظریه کوانتومی با هم ایجاد یک نظریه نامتناقض و بدون ابهام می کنند که تمام پدیده ها ی نوری را می کنند.
نظریه ماکسول درباره انتشار نور و بحث می کند در حالیکه نظریه کوانتومی بر هم کنش نور و ماده یا جذب و نشر آن را شرح می دهد ازآمیختن این دو نظریه ،نظریه جامعی که کوانتوم الکترو دینامیک نام دارد،شکل می گیرد. چون نظریه های الکترو مغناطیسی و کوانتومی علاوه بر پدیده های مربوط به تابش بسیاری از پدیده های دیگر را نیز تشریح می کنندمنصفانه می توان فرض کرد که مشاهدات تجربی امروز را لااقل در قالب ریاضی جوابگو است.طبیعت نور کاملا شناخته شده است اما باز هم این پرسش هست که واقعیت نور چیست؟
اگر این نظریات را به صورت چرخه زیر بنویسیم :
ماهیت ذره ای       ماهیت موجی     ماهیت الکترو مغناطیسی     ماهیت کوانتومی    نظریه مکملی وفعلی                
اگر این روند پیشرفت علم در حوضه نظریات نور را بخواهیم از طریق روش استقراگرایان دنبال کنیم مطمئناٌ به بن بست می رسیم چون آنها می گویند : علم با مشاهده آغاز شده و مشاهده اساس وثیقی را در اختیار می نهد و از این طریق علم پیشرفت می کند  می بینیم که این روندپیشرفت نظریه های نور  اساساٌ برپایه مشاهده و تجربه جلو نرفته ولی اگر این روند را با روش ابطالگرایان مورد بررسی قرار دهیم حد اقل این است که توجیهی برای این روند داریم و به بن بست نمی رسیم چون به راحتی می توان استدلال کرد مثلاٌ در موردنظریه اول که نظریه ذره ای بودن نور می باشد با مشاهده پدیده هایی از جمله فتو الکتریک و پدیده کامپتون و آزمایشات انجام شده به ابطال نظریه قبلی پرداخته شده و نظریه جدید(نظریه موجی بودن نور ) تا زمانی که توسط آزمایشات دیگر ابطال نشده بر روند خود باقی است . شاید این شبهه پیش آید که در جملات ذکر شده که"نظریه ذره ای بودن نور با مشاهده و انجام آزمایشات مکرر به دست آمده و این روش استقرا گرایان است  ولی نکته اصلی اینجاست که دانشمندان در آزمایش هایشان نظریه ای را دنبال می کردند ودر واقع آنها با هدف ابطال نظریه ذره ای دست به مشاهدات و آزمایشات مکرر زدند .                                         
می بینیم که استقرا گرایان در توجیه روند پیشرفت نظریات نور که جزء بسیار کوچکی از پیشرفت علم است عاجز مانده اندپس به این نتیجه می رسیم که علم نمی تواند از طریق استقرا ومشاهده به اینجا رسیده باشد ولی در مورد اینکه کدام معرفت علمی قابل قبول است نکته ای است که موضوع بحث اندیشمندان بوده و نظریات متنوع و متفاوتی وجود دارد من در این تحقیق بیشتر تاکید بر این موضوع داشتم که معرفت علمی از راه استقرا توجیهی ندارد .                                                        

نویسندگان: لادن کارده - زهره گودرزی معظمی

منابع :
- حاصل عمر – 44 مقاله و رساله از متفکری ممتاز آلبرت اینشتاین – ترجمه ناصر موفقیان – انتشارات علمی فرهنگی



پ.ن: برای دانلود خلاصه کتاب علم چیست؟ فلسفه چیست؟ نوشته عبدالکریم سروش دریافت را کلیک نماید.

فلسفه علم چیست؟

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ق.ظ

نخستین سؤالی که باید از خود بپرسیم این است: فلسفه علم (1) چیست؟ قبل از اینکه بتوانیم بدین پرسش پاسخ گوییم باید دست کم به دو پرسش دیگر پاسخ دهیم. نخست اینکه، علم چیست؟ دوم اینکه، فلسفه چیست؟ در هر حال، خواننده باید در نظر داشته باشد که هر نوع پاسخی که در ابتدا بدین پرسش‌ها داده می‌شود جنبه موقتی و آزمایشی دارد، ولی می‌توان امیدوار بود هنگامی که به پایان بحث خود برسیم اینگونه پاسخ‌ها روشن‌تر بشوند.

علم چیست؟

برای دستیابی به تعریفی از علم سه کار انجام خواهیم داد. نخست اینکه، در برخی از برداشتهای درست و نادرست عامّه از علم کندوکاو خواهیم کرد. دیگر اینکه، برخی تعاریف پیشنهاد شده برای علم را تحلیل خواهیم کرد و خواهیم دید تا چه حد می‌توانیم آن‌ها را بپذیریم. سرانجام، سعی خواهیم کرد به تعریفی از علم دست یابیم که حتی المقدور همه یا اکثرِ وجوه علم را دربرگیرد.

برداشتهای درست و نادرست عامّه

این برداشت‌ها درباره علم را می‌توان به پنج مقوله کلی تقسیم کرد: علم (2) هم چون کار دانشمند (3)، علم هم چون تکنولوژی، علم هم چون «خیر»، علم هم چون نهاد، و علم هم چون کار آزمایشگاهی. هریک از این مقولات عنصری از علم را توصیف می‌کند، ولی ضمناً برداشت غلطی نیز به دنبال دارد.

علم هم چون کار دانشمند:

یک نظر در این مورد این است که علمْ کارِ دانشمند است. این نظر طبعاً ما را به این پرسش رهنمون می‌کند که دانشمند چکاره است. واضح است که دانشمند کسی است که به کار علم مشغول است. بعید است این خط مشی تعریف بدرد بخوری در انبان داشته باشد. برای تعریف کردن علم، مفهوم دانشمند را پیش کشیدیم و برای تعریف کردن دانشمند، مفهوم علم را. این قسم تعریف دوری به جای آنکه گرهی از مشکلات باز کند بر مشکلات می‌افزاید. البته درست است که پیشه ای پررونق و تحسین انگیز وجود دارد که در آن مردان و زنانی به کاوش در چیزی مشغولند که آن را علم می‌نامیم. این هم درست است که دانشمند شدن در دنیای کنونی مستلزم سپری کردنِ دوره ای طولانی از تحصیلات است که معمولاً به حوزه ای از تخصص در درون یکی از علوم منتهی می‌شود.
اگر مفهوم رایجی را که از دانشمند وجود دارد بیشتر بکاویم، با انبوهی از تصورات ناصواب روبرو خواهیم شد که ارباب جراید و سینما همه گیر و رایج کرده‌اند. تصویر آنان از دانشمند، آدمی است غیر عادی و بی آزار و دارای همه اوصاف ناپسندِ استادان دانشگاه، از جمله گوژپشتی و حواس پرتی، یا دیوانه ای که به دلیل حقارت‌های شخصیِ متعددش می‌خواهد دنیا را منفجر کند. حتی جایی که عامه مردم از روی لطف به دانشمند نظر می‌کنند، ترجیح می‌دهند او را چونان سردار صبوری ببینند که با ساز و برگ ناقصش در صحنه کارزاری حاضر است که در زیرزمین یا آزمایشگاه محقرش برپاست. دانشمند دیوانه در آزمایشگاهی زیرزمینی کار می‌کند و دور و بر او را آلات و ادوات عجیب و غریب الکترونیکی و مایعات جوشان رنگ و وارنگ گرفته است. این‌ها، چندان ربطی به علم ندارند.

علم هم چون تکنولوژی:

در نظر دومِ عامه پسند، هیچ تمایزی میان علم و تکنولوژی وجود ندارد. علمْ پل‌ها، قرص‌های ویتامین، سفرهای فضایی و بمبهای هسته ای است. به واقع، ابهتی که علم داراست، آمیزه ای است از تحسینِ رفاه و آسایشی که دانش علمی به ارمغان آورده است و دلهره از ویرانگرییی که ممکن است همین دانش پدید آورد. حقیقتی که در این تصور از علم نهفته است این است که، به علم به عنوان ناجی بشریت یا ویرانگری محتمل یا معارض برخی نظامهای دینی، یا دریافت کننده بورسهای تحقیقاتیِ دولتی، یا رشته ای تحصیلی بنگریم، که هیچ فرد تحصیل کرده ای ممکن نیست با آن ناآشنا باشد، و این نیست مگر بدین سبب که، علم سیطره و درک بی سابقه ای از طبیعت را به انسان داده است.
باری،‌ بین علم و تکنولوژی اختلافات مهمی وجود دارد. تکنولوژی نمایانگر کاربرد دانشِ علمی در صنعت، هنر و همه گونه مسائل علمی است. در واقع، با داشتن حداقل دانشِ علمی، برخورداری از تکنولوژی کاملاً ممکن است. بیشتر تمدنهای باستان انبوهی از پیشرفتهای تکنولوژیکی داشته‌اند، با دانش علمی بسیار کمتر از آنچه ما اکنون در اختیار داریم. از این گذشته، بخش بزرگی از علم یا دانش علمی هیچ گونه کاربرد عملی یا تکنولوژیکیِ عاجلی ندارد.
نه فقط بین دانش علمی و تکنولوژی، بلکه میان نظریه علمی از یک سو و دانش علمی از سوی دیگر نیز باید تمایز قائل شد. مقدار بسیاری از آنچه علم تلقی می‌شود نمایانگر قوی‌ترین شکل پژوهش نظری (4) و نظریه پردازی (5) است که از دانش و پذیرش تکنولوژیکی کنونی ما بسی فراتر می‌روند. تاریخ علم از بقایای نظرپردازی ها (6) ی غیرمسئولانه و نظرپردازیهای مسئولانه آکنده است.
تمایز میان نظریه های علمی و معرفت که شرایط اعتبار علمی را برآورده می‌کند به دلایل متعدد حائز اهمیت است. دقیقاً در قلمرو نظریه است که فلسفه علم بیشترین کاربردش را به دست می‌آورد. زیرا در همین قلمرو است که مفروضات و مسائل علم جلوه گر می‌شوند. بیشترین جلوه گری در پیامدهای برخی از این نظریه های علمی است. در اینجا باید دست کم پرسش مربوط به رابطه نظریه با تکنولوژی را مطرح کنیم. آیا دلیل اینکه برخی نظریه های علمی جایگزین نظریه های قدیمی‌تر در باب منشأ و ماهیت جهان شده‌اند این بوده است که نظریه های دسته اول از لحاظ تئوری بسی استوارتر بوده‌اند، یا پیامدهای تکنولوژیکی این نظریه‌ها در مورد سلطه بر جهان دلیل آن بوده است؟

علم هم چون «خیر» :

واژه «علم» [=science]در فرهنگ ما این معنای ضمنی را پیدا کرده که چیزی نیکو است. بارها شنیده‌ایم که فلان چیز علمی است و صرفاً مرادشان این است که آن، چیز خوبی است و در این کار معنایی را که در آن چیزی علمی است نادیده می‌گیرند.
مثلاً می‌شنویم که مخلوط کردن توتون به طور علمی انجام می‌شود، مطالعه علمیِ ادراک فراحسی (7) وجود دارد، و حتی اینکه دانشمندان سیاست خاصی را در مورد مسائل عمومی تأیید می‌کنند. شکی نیست که همه این‌ها، دست کم به طور غیرمستقیم، نتیجه همبستگی علم و تکنولوژی است.
با در نظر گرفتن مثالهای بالا، به چند نکته نیز باید توجه کنیم. صرف این واقعیت که دانشمندی به فعالیتی می‌پردازد، آن فعالیت را به علم تبدیل نمی‌کند. وقتی دانشمندی پیراهن‌هایش را به لباس شویی می‌برد، لباس شویی آزمایشگاه علمی نمی‌شود. این واقعیت صرف که یک دانشمند یا گروهی از دانشمندان از سیاست خاصی در مورد مسائل عمومی حمایت می‌کنند، سیاست را علم نمی‌کند، و نیز به این معنی نیست که دانشمندان در براهینشان مصون از ارتکاب خطاهایی هستند که هر دانشجوی فلسفه مقدماتی قادر به تشخیص آن‌هاست. این واقعیت صرف که کسی روش علمی به کار می‌برد بدین معنی نیست که موضوع مورد مطالعه علم است، یا اینکه به دانش علمی رهنمون خواهد شد. ما بعداً درباره روش علمی به تفصیل سخن خواهیم گفت.

علم هم چون نهاد:

یکی از برجسته‌ترین ویژگیهای علم این است که ما از بسیاری از چیزهای متفاوت به عنوان «علم» یاد می‌کنیم. در واقع، در سراسر بحث قبلی مان از این معنای گسترده استفاده کرده‌ایم. این تا حدی نتیجه نهادی شدن (8) علم در فرهنگ ماست. علم، حمایت دولت، منابع مالی سازمانهای اقتصادی، و تسهیلات دانشگاههای بزرگ و سازمانهای آموزشی دیگر را، به دست آورده است.
معنای نهادی شدن علمی چیزی بسیار فراتر از این است. این بدین معناست که، پژوهش علمی کاری مشترک شده است که حمایت دانشمندان بسیاری را لازم دارد. ضمناً بدین معناست که این چنین پژوهشی، تجهیزاتی را به خدمت می‌گیرد که از امکانات یک دانشمند یا حتی یک شرکت برنمی آید. این بدین معناست که، اگر برخی از دانشمندان مجبورند بر کار متخصصان دیگر تکیه کنند، معیارهای مشترکی که ناظر به حسن و حجت (9) اند می‌باید به کار آیند. ضمناً بدین معناست که، ما باید پرسش پیامدهای تکنولوژیکی، به ویژه از نظر بودجه عمومی علم، علم به عنوان نهاد را، دوباره مطرح کنیم.

علم هم چون کار آزمایشگاهی:

یکی از چیزهایی که می‌پندارند علم را از فعالیتهای دیگر متمایز می‌کند این است که علم در آزمایشگاه دنبال می‌شود، حتی جایی که آن آزمایشگاه ممکن است لبه آتشفشان، ژرفای اقیانوس، یا فضای بیرون زمین باشد. در واقع، دانش آموزان با علم دقیقاً به منزله کاری که در آزمایشگاه انجام می‌شود آشنایی می‌یابند. هرچند که دانشمندان در شرایط کنترل شده در آزمایشگاه‌ها کار می‌کنند و امور واقع طبیعت را بررسی می‌کنند، اما در این نظر برخی پیامدهای گمراه کننده وجود دارد.
نخست اینکه، بسیاری از دانشمندان، به ویژه فیزیکدان‌ها، پای تخته سیاه کار می‌کنند و فقط گهگاه به کار سنّتی آزمایشگاهی می‌پردازند. بعضی از نظریه های فیزیک به قدری پیچیده است که یک فرد شاید عمرش را در تلاش آن بگذراند که آزمایشی را طراحی کند. باز هم این حوزه از پژوهش‌های نظریِ سطح بالا، مورد علاقه فیلسوف علم است.
شاید گمراه کننده ترین بینش به علم، از همین درآمیختگی علم با آزمایشگاه ناشی می‌شود. به دانش آموز کتابچه راهنمای کار در آزمایشگاه می‌دهند که در آن اوصاف کامل چگونگی یک آزمایش آمده است. چنین آزمایشی که درگذشته هزاران بار انجام شده و نتیجه آن پیشاپیش با کمال اطمینان تخمین زده می‌شود، مغایرت کامل با روح علم دارد. هرگز به دانش آموز شیوه غیرمتعارفی که این آزمایش طرحریزی شده، یا ناکامی‌ها، خطاها، و آزمون‌های متعددی که مؤدّی به این آزمایش شده، نشان داده نمی‌شود. به گفته یکی از فیزیکدانان مشهور قرن بیستم، تتمیم و تکمیل آزمایشی موفقیت آمیز، که در گذشته به کرات اتفاق افتاده است، امری است که تحقق آن بسیار نادر است. خطا کردن در این آزمایش بهای سنگینی دارد، زیرا که ما باید پس از ارتکاب خطا تفحص نماییم در کجا به خطا رفته‌ایم. این رویّه به مشی واقعی علم بسیار نزدیک‌تر است.

تعاریف سنتّی علم

دو تعریف از علم که با آن‌ها مواجه می‌شویم، غالباً علم را با فراگیری و رده بندی اطلاعات و با روش علمی پیوند می‌زنند. اینک، به بررسی این دو تعریف می‌پردازیم. تردیدی نیست که دانشمندان به فراگیری و رده بندی اطلاعات کشش و دلبستگی دارند. اما، اگر ما این را، به عنوان یگانه تعریف علم بپذیریم، آنگاه باید کتابداران را نیز جزو دانشمندان محسوب کنیم. ولی حقیقت امر این است که رشته ای تحصیلی به نام علم کتابداری وجود دارد. همچنین بنابراین تعریف، کامپیوترها نیز باید دانشمند به حساب آیند. ولیکن به نظر می‌رسد میان آنچه یک فیزیکدان، فی المثل، انجام می‌دهد و آنچه یک کتابدار یا یک کامپیوتر می‌کند، تفاوتهای مهمی وجود دارد.

روش علمی

همان گونه که خاطر نشان کردیم. فردی ممکن است از روش علمی بهره ببرد، اما خود از اهل علم نباشد. شاید تفاوت در این باشد که، شناخت علمی شناختی است که با استفاده از روش علمی به دست می‌آید. شالوده های اصلی روش علمی را به انحاءِ گوناگونی توصیف کرده‌اند، ولی می‌توانیم آن‌ها را به اختصار بدین گونه تلخیص کنیم: (1) مشاهده یک پدیدار (10) یا مسأله خاص؛ (2) صورت بندی (11) فرضیه؛ (3) استنتاج نتایج از این فرضیه؛ (4) تأیید (12) فرضیه که مؤدی به صورت بندی قوانین می‌شود.

علم چترشناسی (13) سامرویل (14) :

برای اثبات این مطلب که، تعریف سنتی علم به عنوان رشته یا رشته‌هایی که در آن از روش علمی استفاده می‌شود نارساست، جان سامرویل،‌ بطرز هجوآمیزی علم مضحک چترشناسی را صورت بندی کرده است. البته این علم چترها را مطالعه می‌کند، که ممکن است تا حدی پیش پا افتاده، به نظر بیاید، ولی با لختی تأمل آشکار می‌شود که این علم کاملاً با غرض مصرّح علم که همانا فراگیری دانش است، وفاق تام دارد. در این علم، حقیقت مسلماً بسیار حائز اهمیت است. این علم با مشاهده، مشاهده تعداد چترهایِ گروهِ برگزیده ای از مردم، اندازه چترها، وزن و رنگ آن‌ها، آغاز می‌شود. سپس سامرویل فرضیه‌هایی را در باب انواع چترها و روابطشان که توانسته پیدا کند، صورت بندی کرده است. از این فرضیه‌ها، نتایجی را استنتاج کرده که بعداً به تأیید یا عدم تأیید آنها می‌پردازد. سرانجام او، به صورت بندی قوانینی از این دست رهنمون شد: «قانون تنوع رنگ چترها بر پایه جنسیت مالکین آن‌ها» که مبیّن آن است، زنان متمایل به داشتن چترهای رنگارنگ هستند، و مردان متمایل به داشتن چترهای تیره رنگ. می‌توان به این هجو سامرویل افزود که، چترشناسی به ما این امکان را می‌دهد که با ضریب بالایی از احتمال پیش بینی کنیم، با مردانی که برخورد خواهیم کرد دارای چترهای تیره رنگ، و زنانی را که در یک روز بارانی خواهیم دید دارای چترهایی رنگارنگ باشند. علاوه بر این، این آمارها برای تولیدکنندگان چتر اهمیت عملیِ زیادی دارند. آیا همه این‌ها نشان دهنده این است که چترشناسی یک علم است، یا نشان دهنده اینکه علم را صرفاً نمی‌توان به عنوان رشته ای تحصیلی تعریف کرد که در آنْ معرفت از طریق بهره جستن از روش علمی فراگرفته می‌شود؟

علم و فهم متعارف(15) :

در پیشگفتار، علم را هم چون بیان فصیح و روشن‌تر شناخت عمومی توصیف کردیم. این مطلب تا حدودی صادق است. شناخت عمومی، شناختی درباره مدلولهای تجربه همگانی است و حد همگانی بودنِ آن تا جایی است که هر فرد عادی می‌تواند در مقام بازبینی و رسیدگی آن‌ها برآید. مثلاً، این شناخت همگانی است که آتش می‌سوزاند، برف سرد است،‌ و غیره. البته باید مشخص کنیم به کدام معنی علم سبب می‌شود این شناخت با صراحت به منصه ظهور برسد.
اولاً، شناخت علمی نمایانگر گستره فراخ‌تری از عمومیت است. تبیین اینکه چرا آتش می‌سوزاند، می‌تواند [در حکم] تبیین تجربه های فراوان دیگر باشد. فهم متعارف بسیار محدودتر از این است. ثانیاً، شناخت علمی شناختی مشخص‌تر است. مشخص به این معنا که ما چه بسا اوضاع و احوال محتملی را شناسایی کنیم که در آنجا شناخت علمی قابل اطلاق نباشد. شناخت همگانی گاه آنقدر تیره است که به دشواری می‌توان دانست کجا صادق و کجا کاذب است. نحوه دیگر بیان این مطلب این است که بگوییم، در درون علم، ما به وجود خطا یا به امور واقعی که «جور در نمی‌آیند» بسیار حساس‌تریم.

تعریف علم

اینک که برخی از تصورات درست و نادرست عامه را درباره علم وارسی کرده‌ایم و در مورد برخی تعاریف پیشنهادیِ علم سخن گفته‌ایم، گاه آن در رسیده که تعریفی از علم را صورت بندی کنیم. چنانکه در این موارد معمول است، هر دیدگاهی را که درباره آن سخن گفته‌ایم، حظّی از حقیقت و مقدار زیادی اشتباه دارد. تعریفی که ما از علم خواهیم کرد مشتمل بر سه رکن عمده است؛ موضوع علم، روش علم و غایت علم. موضوع علم طبیعت است. طبیعت را هر چیزی می‌دانیم که مستقیم یا نامستقیم دستخوش تجربه انسان می‌شود. روش علم مشتمل بر همه عناصری است که ما قبلاً درباره آن سخن گفته‌ایم. لکن چیزی که خاصِ روش علمی است این است که، آن به احکام عام یا تعمیم‌ها (16) (فرضیه‌هایی) 17 رهنمون می‌شود که به ما امکان می‌دهد پیش سنجی‌ها (18) (پیش بینی‌هایی) 19 بکنیم، که از شواهدی (20) که از آن‌ها آغاز کرده‌ایم، فراتر بروند. به عبارت دیگر، روش علمی روش کسب اطلاعات «جدید» است. غایت علمْ تبیین طبیعت است به گونه ای که این تبیین (21) همه امور واقعِ معلوم را فراگیرد و با هر امکانی سازگار نباشد.
این نکته آخری همان است که تبیین علم را از تبیین دینی متمایز می‌کند. با وجود آنکه در تبیین دینی، تبیین کردن همه امور واقع معلوم، چونان رهاورد اراده خدا امکانپذیر است، لکن همین تبیین با دنیایی که در آن امور واقع به کلی دیگرند نیز، سازگار است. به تعبیر دیگر، در مورد علم می‌توانیم بفهمیم که چگونه نادرست بودن آنرا اثبات کنیم، ولی عین همین را نمی‌توان در مورد تبیین‌های دینی گفت. اگر بخواهیم این نکته را به صورت دیگری بیان کنیم باید بگوییم، تبیین‌های دینی و اسطوره ای اگرچه همه موارد جزئی را فرا می‌گیرند، ولی از تبیین اینکه چرا امور واقعِ جزئی بدین گونه یا بدان گونه ترکیب شده‌اند یا به همدیگر مربوط شده‌اند، عاجزند.
دو قسم پیش بینی را باید از همدیگر تمییز داد. به مجرد اینکه به امور واقع مشخصی، در باب موضوعی معین، علم پیدا کنیم می‌توانیم در مورد مصادیق آن موضوع پیش بینی کنیم. مثلاً ما به احتمال زیاد از رنگ چتر مردان اطلاع داریم. نخستین قسم پیش بینی در محدوده امور واقع معین قرار دارد. این آن قسم پیش بینی‌ای که ما در علم می‌یابیم نیست، و دلیل اینکه چترشناسی علم نیست درست همین است.
دومین قسم پیش بینی از امور واقع موجود فراتر می‌رود. اگر پیش بینی با آزمایشگری (22) تأیید شود، می‌توانیم [بر این پایه] قانونی را صورت بندی کنیم که نه فقط امور واقعی را که از آن‌ها شروع کرده‌ایم، بلکه امور واقع دیگر را نیز به همین منوال تبیین کند. این قانون می‌تواند به عنوان زیربنای نخستین قسم پیش بینی به کار آید. خلاصه آنکه، نخستین قسم پیش بینی مبتنی بر قسم دوم هست ولی قسم دوم مبتنی بر اولی نیست. به دومین قسم پیش بینی یا تعمیم نمی‌توان از طریق قواعد دست یافت، بلکه با نبوغ خلاق دانشمند (اگر موفق شود) حاصل می‌شود. در خور ذکر است که چون تبیین‌های اسطوره ای و دینی طبیعت با هر وضع ممکنی سازگارند، رخصت هیچ قسم پیش بینی را به ما نمی‌دهند.
این واقعیت که، علم توانسته است امور واقع متعددی را تبیین کند و برای ما زمینه های زیادی را در امر پیش بینی فراهم آورد و در نتیجه ما را بر طبیعت مسلط سازد،‌ تبیین می‌کند که چرا این قدر علم مردم پسند است و چرا در تمدن ما از اهمیتی چنین برخوردار است، و نشان می‌دهد که الگوی تبیین علمی چگونه باید باشد. با وصف این،‌ هر قسم اطلاعی که به ما رخصت پیش بینی بدهد، لزوماً اطلاع علمی نیست. ما نباید فراموش کنیم که غایتْ نیل به تبیین همه امور واقع و منحصراً آن دسته از امور واقع است که اکنون هستند.

فلسفه چیست؟

اگر بخواهیم فلسفه را برحسب کاری که فیلسوفان حرفه ای انجام می‌دهند تعریف کنیم، با همان دشواری‌هایی رویارویی خواهیم شد که در تعریف علم به کاری که دانشمندان حرفه ای انجام می‌دهند،‌ رویاروی گشتیم. مشکل مضاعفی که در اینجا هست،‌ برخاسته از این واقعیت است که بسیاری از فیلسوفان حرفه ای دانشمندان حرفه ای سرشناس نیز بوده‌اند. با همه این احوال، کماکان بین فلسفه و علم تفاوت وجود دارد.
چون برای تعریف علم از طریق ارکان موضوع، روش و هدف کامیاب بوده‌ایم، بکوشیم تا فلسفه را نیز به همین گونه تعریف کنیم. نخست، تا جایی که به موضوع مربوط می‌شود، باید بگوییم فلسفه دارای هیچ موضوع خاصی نیست. ما نمی‌توانیم بگوییم که فلسفه به کلّ طبیعت و تجربه انسان از آن می‌پردازد، زیرا اگر این را بگوییم معنی‌اش این خواهد بود که فلسفه رقیب علم است، و پیداست که فلسفه رقیب علم نیست. نیز نمی‌توانیم بگوییم که موضوع فلسفه چیزهایی است که خارج از طبیعت یا تجربه انسان است. چرا که فلاسفه بسیاری وجود یا حتی معقولیت چنان چیزهایی را نفی می‌کنند. بدین سان، لاجرم به این نتیجه می‌رسیم که فلسفه هیچ موضوع خاصی ندارد.
تا جایی که به روش مربوط است، باید دو نمونه عام فلسفه یا دو رویکرد به فلسفه، یعنی فلسفه نظری (23) و فلسفه تحلیلی (24) را، از یکدیگر تفکیک کنیم. در رویکرد نظری به فلسفه کوشش می‌شود همه دستاوردهای علوم دیگر گرد آیند تا در نگرشی فراگیر از عالم با یکدیگر ترکیب شوند. اشکال عمده رویکرد نظری این است که علم نیز در صدد ارائه تبیینی فراگیر از عالم یا طبیعت است. از نظرگاه برخی از فیلسوفان و دانشمندان، این رویکرد نظریْ بار دیگر علم و فلسفه را رقیب یکدیگر می‌کند.
رویکرد تحلیلی در صدد روشن کردن مفروضات مندرج در هر معرفت، دستیابی به تعاریف روشنی از مفاهیم، کشف روابط بین مفاهیم گوناگون و مجموعه های مفاهیم و کندوکاو در پیامدهای برخی از نتایج به دست آمده، است. این رویکرد را می‌توان به یک رشته یا خطه خاص از معرفت و یا من حیث المجموع به همه معارف اطلاق کرد. مثلاً فیلسوف می‌تواند معنی و کارکرد مفاهیم علمی یا مفاهیم حقوقی را مورد کندوکاو قرار دهد یا کاربرد یک مفهوم (مثلاً «علیت»)را در هر دو زمینه بکاود یا مقایسه کند.
در فلسفه علم از همین روش تحلیلی استفاده شده است. چندین نکته را باید درباره روش تحلیلی تذکر دهیم. اولاً، در روش تحلیلی این دیدگاه به صورت تلویحی وجود دارد که فلسفه گونه ای رویکرد به همه انواع مسائل و معارف است، اما خودش معرفتی نیست. بدین سان این دیدگاه مبتنی بر این نگرش است که فلسفهْ منطق به معنای عام کلمه است. ثانیاً، در باب اینکه تحلیل چگونه باید انجام شود، دیدگاههای متعددی وجود دارد. ثالثاً، همه فیلسوفان، از جمله فیلسوفان نظری، از تحلیل به نحوی از انحاء استفاده می‌کنند. رابعاً، اگر فلسفه روش یا رویکرد باشد، هر کسی می‌تواند به فلسفه اشتغال ورزد. بنابراین برای یک دانشمند هم امکان دارد به تحلیل فلسفی مبادرت ورزد. اما باید تذکر دهیم که نباید کسی از روش علمی در محدوده تحلیل فلسفی استفاده کند.
اینک به مسأله غایت فلسفه می‌رسیم. به کرات گفته شده است که غایت فلسفه فهمیدن است. باز باید خاطر نشان کنیم که دانشمندان نیز درصدد فهمیدن هستند. بدین سان بار دیگر فلسفه و علم را رقیب یک دیگر کرده‌ایم، مگر اینکه آن نوع فهمیدنی را که مختص فلسفه است، پیدا کنیم. شاید فهمی که موردنظر است این باشد که علم در پی فهم جهان است، ولی فلسفه در پی فهمیدن (خردپسند کردن و صراحت بخشیدن به) علم و سایر معرفت‌هاست.
گاهی به فلسفه این غرض را نسبت داده‌اند که فلسفه پیامدهای اخلاقی را از سایر معرفت‌ها نظیر علم، استخراج می‌کند. دو اشکال به این بینش وارد است. نخست، می‌توان در مشروعیت فیلسوفان برای استخراج چنان پیامدهایی مناقشه کرد. دوم، برخی از فیلسوفان این نظر را داشته‌اند که خود اخلاق به عنوان یک علم می‌تواند به پیامدهای خودش دست پیدا کند.

شاخه های فلسفه

تحلیل فلسفی شاخه های متعددی دارد. ما به اختصار از هریک از شاخه‌هایی که به نظر می‌رسد مرتبط با فلسفه علم باشد، سخن خواهیم گفت.

مابعدالطبیعه:

هرچند مابعدالطبیعه [ =متافیزیک] یکی از کهن‌ترین شاخه های فلسفه است، ولی دست کم تعریفی که از آن شده کمترین حسن را دارد. بنابر تعریفی از مابعدالطبیعه، نمود (25) از واقعیت (26) متمایز می‌شود، که این بدین نظر منتهی می‌شود که مابعدالطبیعه به کاوش درباره واقعیت یا جهان نادیده (27) می‌پردازد. این تعریف نه فقط مبهم است، بلکه برخی فیلسوفان وجود چنین موضوعی را نفی کرده‌اند. اما، به یک اعتبار، این قسم مسأله با علم ارتباط پیدا می‌کند.
بسیاری از مفاهیمی که امروزه در علم به کار می‌روند، مشعر به موجوداتی نادیدنی مانند «اتم‌ها» هستند، و بسیاری از دانشمندان از تفاوتی که بین اشیای صلب (28) جهان مرئی با اشیای غیرصلب (29) جهان اتمی وجود دارد، سخن می‌گویند. شاید روشن کردن این مناقشه فلسفی میان دیدنی و نادیدنی به روشنگری تمایزی مشابه در علم بینجامد.
یکی دیگر از تعریفهای مابعدالطبیعه این است که به نگرش فراگیر (30) انسان به جهان یا طبیعت می‌پردازد؛ و چون علم برای بسیاری به صورت نگرش فراگیرشان به طبیعت درآمده است، توصیف علم خود به خود به توصیف مابعدالطبیعه بدل می‌شود.
از طریق سوم، مابعدالطبیعه مطالعه مفروضات یا پیش فرضهای بنیادی تعریف شده است. هرچه فرض می‌شود یا آنچه ثابت نشده است و به عنوان پایه برهان به کار می‌آید، همانا چیزی است که مابعدالطبیعه نامیده می‌شود. به این معنی، مفروضات علوم نیز مابعدالطبیعه‌اند.

معرفت شناسی:

معرفت شناسی یا نظریه شناخت (31) ارتباط تنگاتنگی با فلسفه علم دارد. برخی مسائل عادیِ معرفت شناسی عبارتند از: روش حل مسائل کدام است؟ محک شواهدی که برای رد یا قبول راه حل‌ها از آن استفاده می‌شود چیست؟ مفاهیم کلیدی چگونه تعریف و با یکدیگر مرتبط می‌شوند؟ و چگونه مفاهیم، جملات یا کلّ زبان با شیء یا اشیای مورد توصیف مرتبط می‌شوند؟
مفاهیم علمی، روش‌ها، بینش‌های راجع به شواهد، و تعاریف را می‌توان فی المجموع به عنوان مسائل معرفت شناسی ملحوظ کرد. به ویژه از زمانی که علم به صورت کارآمدترین ابزار برای حل مسائل در جهان نوین درآمده است، علاقه سایر معارف را برانگیخته است تا ابزاری را که بر اثر آن علم چنین کامیاب شده است شناسایی کنند.

منطق:

منطق علم براهین یا روابط بین دلایل و نتایجی است که مبتنی بر آن دلایل اند. پرسشهای عادیِ منطقی عبارتند از: چندین نوع روابط میان دلایل و نتایج وجود دارد؟ کی پیش بینی خاصی موجه است؟ نقش و ماهیت احتمال چیست؟ پیش از این به میزانی که علم با دلیل و پیش بینی سر و کار دارد، اشاره کرده‌ایم.

فلسفه علم

فلسفه علم قلمروی است که به خوبی تعریف نشده است. اگر می‌خواستیم همه مسائلی را که در ذیل این عنوان عام مطرح شده‌اند فهرست کنیم، این موارد را در برابر خود می‌یافتیم:
(1) مسائل ادراک حسی- آیا ما واقعیات فیزیکی یا داده های حسی را می‌بینیم؟؛ (2) تاریخ اندیشه‌ها یا مفاهیم علمی؛ (3) پیامدهای اخلاقی و دینی علم؛ (4) پیامدهای مابعدالطبیعی علم؛ (5) کوششهایی برای وضع زبانی مشترک برای همه علوم؛ (6) توجیه استقرا؛ (7) فلسفه زبان و ریاضیات؛ (8) نظریه تعریف؛ (9) شأن قوانین و نظریه های علمی؛ و (10) ارتباط علوم طبیعی و اجتماعی. هرچند نمی‌توانیم از همه مسائل فوق بررسی درخوری ارائه دهیم، اما هر چه بگوییم بر همه مسائل در حوزه های فوق اثر خواهد گذاشت.
بینش هرکسی در مورد فلسفه علم، بستگی به تصور او از فلسفه دارد. اگر رویکرد کسی در فلسفه نظری باشد، به مابعدالطبیعه علم به دیده دل مشغولی عمده فلسفه علم خواهد نگریست: مفروضات بلامنازع دانشمندان کدامند؟ نگرش علمی به جهان چیست؟ چه مسائلی از این نگرش پدید می‌آید؟ آیا آن مفروضات موجه (32) اند و این مسائل اصیل هستند؟

یادآوری:

یکی از پرنفوذترین آثار در این خصوص، کتاب برت (33) با عنوان مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین (34) است. در سراسر بحث‌هایمان مجال خواهیم یافت به این کتاب و مضامین آن رجوع کنیم.
اگر رویکرد کسی در فلسفه تحلیلی باشد، به زبان علم به دیده نخستین اشتغال فلسفه علم خواهد نگریست. تعاریف مفاهیم مهم علمی، نقش این مفاهیم،‌ و ارتباط میان آن‌ها، موضوعات پژوهشی دقیق می‌شوند.
ما در این کتاب، هر دو رویکرد را به فلسفه علم، اتخاذ خواهیم کرد. یعنی تلقی ما از علم بدین گونه است که دو قسم مسأله را به فیلسوف عرضه می‌کند: مسائل نظری و مسائل تحلیلی. اما، کوششی هم خواهیم کرد که رابطه این دو قسم را با یکدیگر نشان دهیم. در تتمه این فصل، اقسام مسائلی را که بحث خواهیم کرد، و سیاهه اسامی برخی از چهره های سرشناسی را که به این مسائل پرداخته‌اند، ارائه خواهیم کرد.

تحلیل زبان علمی

برای تسهیل امر، می‌توانیم زبان علم را به چهار دسته تقسیم کنیم که بر پایه اقسام واژه‌هایی قرار دارند که در گزاره های علمی وجود دارند. نخستین دسته، واژه های مشاهده ای (35) هستند، یعنی آنهایی که از تجربه حسی نشأت می‌گیرند. مثلاً، واژه های «آبی»، «حل می‌شود» و «گرد» همه واژه های مشاهده ای اند. دسته دوم، واژه های نظری‌اند (36)، یعنی آنهایی که به موضوعات تجربه حسی (37) راجع نمی‌شوند. نمونه های این گونه واژه‌ها، «الکترون»، «گرانش» و نظایر این‌ها است.

یادآوری.

1. یکی از مسائل عمده ای که با آن سروکار خواهیم داشت، پایگاه (38) واژه های نظری است. مثلاً نیوتون،‌ برای تبیین حرکت اجرام آسمانی و حرکت اشیا بر روی زمین (حرکت زمینی) 39 از مفهوم گرانش استفاده می‌کند. اما، ما هیچ وقت خود گرانش را ندیده‌ایم. آیا کار دانشمندانی همانند نیوتون در گنجاندن مفاهیم نظری در تبیین‌هایشان، موجه است؟ اگر تبیین علمی بر تبیین بر پایه اسطوره برتری دارد چگونه می‌توانیم کاربرد اعیانی «اسطوره ای (40)»، همانند گرانش را توجیه کنیم؟
دسته سوم، واژه های استعدادی‌اند (41) که خود را در زبان علمی متمثل می‌کنند. واژه ای مانند «حل شدنی» (42) استعدادی است، زیرا این واژه به چیزی که می‌بینیم راجع نمی‌شود (ما فقط می‌بینیم که اشیا حل می‌شوند، ولی «قابلیت انحلال (43)»آن‌ها را نمی‌بینیم) ولکن به آنچه می‌تواند «بالقوه (44)»چیزی باشد که می‌بینیم (حل شدن) راجع می‌شود. واژه های استعدادی اکثر مسائلی را که ما در واژه های نظری به آن‌ها برمی خوریم در بر دارند. دسته چهارم، واژه های متریک (45) در علم است. یک واژه متریک است اگر مشعر به مفهوم سنجش (46) باشد. «نامتناهی»، «زاویه قائمه» و نظایر این‌ها، نمونه‌هایی از واژه های متریک اند.

یادآوری.

2. مسأله عمده دیگری که بدان خواهیم پرداخت پایگاه و نقش واژه های متریک است. دانشمندانی مانند کوپرنیک، کپلر، گالیله، نیوتون، دکارت،‌ و اینشتین این گفته را که، «طیعت به زبان ریاضی نگاشته شده است» به صورت سخنی پیش پا افتاده درآورده اند. کاربرد ریاضیات در طبیعت چیست و برای طبیعت و معرفت آدمی متضمن چه چیزی است؟
گروه خاصی از واژه های مشاهده ای تاریخچه به ویژه مهمی داشته است. این گروه شامل رنگ، مزه، بو، بانگ و لمس است. این واژه‌ها، معرف گروهی از کیفیات ثانویه (47) اند که شأن و منزلت (48) فروتری دارند. به گفته گالیله،‌ این کیفیات به نظر می‌آید فقط در صورتی وجود پیدا می‌کنند که شبکه عصبی انسان (49) و نیز خود آن مدلول،‌ حی و حاضر باشد. همین تمایز بین دنیای واقعی و دنیای پدیداری (50) برای انسان مسأله ای ماندگار در فلسفه علم تا زمان کسانی همانند ادینگتون (51) بوده است. مشروعیت هر تمایزی بین جهان واقعی و جهان پدیداری به مسأله سوم مربوط می‌شود و متضمن کشف مفروضاتی است که دانشمندان درباره جهان می‌سازند. تا چه حد این مفروضات نتایج شخصیت و پیش زمینه (52) فکری دانشمند هستند؟ تا چه حد نتیجه روش علمی همراه با امتیازات و محدودیتهای آن هستند؟ این مفروضات تا چه حد برای اندیشیدن ما ضروری‌اند؟ این تمایز میان واقعیت و پدیدار، گذرگاهی طبیعی برای ورود به عرصه اندیشیدن در خصوص مسائل متافیزیکی است، اما پیش از آنکه از این گذرگاه بگذریم، به پاره ای دیگر از مسائل تحلیل زبان علمی توجه خواهیم کرد.

تحلیل مفاهیم استراتژیک (53) :

سه مفهوم برای فلسفه علم از اهمیت خاصی برخوردار بوده‌اند: مکان (54) و زمان و علیت. مکان و زمان در نظریات نیوتون به روشنی در کنار هم قرار گرفته‌اند و از آن‌ها تفسیر مطلقی ارائه گردیده است. بارکلی (55)،‌ نظریات نیوتون را نقّادی کرد. لکن تا زمان آینشتین دانشمندان به جدّ در این بینش امعان نظر نکردند که مکان و زمان نسبی‌اند. بنابراین می‌توانیم مسأله چهارم را عنوان کنیم: پیامدهای فلسفی تغییر تصورات ما از مکان و زمان کدامند؟
مفهوم علت از زمان ارسطو مفهوم با اهمیتی بوده است. اهمیت مفهوم علیّت در چارچوب مفاهیم علمی با درپیچیدن هیوم، با مفهوم سنتی ضرورت علّی آغاز می‌گردد. در قرن بیستم، هایزنبرگ (56)، به مراتب شدیدتر بر علیت تاخته است. او اساساً در امکان استفاده از این مفهوم مناقشه ورزیده است.
مسأله 5. در این ارتباط است که [در ذهن ما] تصور علیت چگونه پدید آمده است؟

مفروضات علم

مسائل متافیزیکی یا نظریِ فلسفه علم را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد.
مسأله 6. ماهیت تبیین علمی چیست؟ چندگونه از این تبیین‌ها وجود دارند؟ چه عناصر خاصی جزو تبیین علمی‌اند؟ نفی نیوتون هر فرضیه ای را، که از طریق امور واقع مشهود پیشنهاد نشده بود، کوششی بود برای محدود کردن تبیین‌ها به یک گونه واحد.
مسأله 7. دانشمندان چه مفروضاتی را، اگر مفروضاتی باشد، در مورد پیش بینی به کار می‌برند؟ نحوه دیگر طرح این پرسش این است که، نقش استقراء در تأیید (57) نظریه های علمی چیست؟ بیکن، هیوم، هیول (58)، میل (59) و هایزنبرگ از چهره های سرشناسی هستند که [نامشان] با این مسأله خاص تداعی می‌شود.

نتیجه

در این مقاله، سه خطه گسترده تکاپوی بشر: علم، فلسفه، و فلسفه علم را مشخص نموده و توضیح داده‌ایم. علم، مطالعه طبیعت (موضوع) به مدد فرضیه‌ها (روش) ی است که به پیش بینی‌ها می انجامند. این پیش بینی‌ها از شواهد ما به منظور کسب یا کشف قوانین کلی که همه امور واقع طبیعت (غرض) را تبیین می‌کنند، فراتر می‌روند و با هر وضعی از امور (60) سازگار نیستند.
فلسفه معرفتی است که اهتمام آن این است مفاهیم سایر معارف را تا جایی که ممکن است، واضح‌تر گرداند. فلسفه موضوعی مختص به خود ندارد، بدین سان همه چیزها موضوع آن به حساب می‌آیند.
فلسفه علم شاخه ای از فلسفه است که اهتمام آن صراحت بخشیدن به مفروضات و مفاهیم علم است. برای تسهیل امر، مفروضات و مفاهیم علم را در ذیل هفت عنوان کلی تنظیم و رده بندی کرده‌ایم:(1) پایگاه واژه های نظری؛ (2) پایگاه و نقش واژه های متریک؛ (3) سرشت واقعیت- تمایز میان واقعیت و پدیدار؛ (4) مفاهیم مکان و زمان؛ (5) مفهوم علیت؛ (6) ماهیت تبیین؛ (7) شأن و منزلت پیش بینی یا استقراء.


کتابنامه:


Caws,Peter,The Philosophy of Science.Princeton,N.J.D.Van Nostrand Co., 1965.See Chapter 1.
Cohen Morris R.,and Nagel,Ernest,An Introduction to Logic and Scienctific Method.
New York:Harcourt,Brace & World,Inc.,1934.See Chapters 10 and 20.
Nagel,Ernest,The Structure of Science.New York:Harcourt,Brace & World,Inc See Preface and Chapter 1.
Reichenbach,Hans,The Rise of Scientific Philosophy.Los Angeles:University of California Press,1958.See Chapters 7 and 18.
Somerville,John."Umbrellaology",Philosophy of Science,Vol.VIII(1941).

پی نوشت ها :

1.philosophy of science.
2.science.
3.scientist
4.speculative
5.theorizing
6.speculations
7.extrasensory perception
8.institutionalization
9.excellence and evidence
10.phenomenon
11.formulation
12.confirmation
13.Science of umbrellaology
14.Somerville
15.common sense
16.generalizations
17.hypotheses
18.prognosis
19.predictions
20.evidence
21.explanation
22.exprimentation
23.speculative philosophy
24.analytic philosophy
25.appearance
26.reality
27.unseen world
28.solid objects
29.unsolid objects
30.over-all view
31.epistemology
32.justified
33.E.A.Burtt
34.The Metaphysical Foundations of Modern Science
این کتاب با این مشخصات به فارسی ترجمه شده است:
ادوین آرثور برت: مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1369).
35.observation terms
36.theoritical terms
37.objects of sense experience
38.status
39.terrestrial motion
40.mythical entities
41.dispositional terms
42.soluble
43.solublize
44.potentially
45.metric terms
46.measurement
47.secondary qualities
48.status
49.human nervous system
50.world of appearance
51.Eddington
52.bockground
53.strategic concepts
54.space
55.Berkeley
56.Heisenberg
57.confirmation
58.Whewell
59.Mill
60.every state of affairs

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.

ما شاگردان سقراط هستیم!

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ب.ظ

مصاحبه روزنامه اعتماد در تاریخ 6 آذر ماه 1391 با 4 نفر از اساتید فلسفه تحلیلی  که در ادامه از نظر شما می گذرد:


دکتر ضیاء موحد: ما باید فضای مباحث فلسفی ایجاد کنیم و صرفا به دنبال این نباشیم که چه کسی چه چیزی گفت. همه این اشکالات به این دلیل است که فلسفه را به عنوان یک امر دائمی و یک گفت وگویی که از ازل تا ابد ادامه داشته باشد، در نظر نگرفته ایم. به هر حال ما شاگردان سقراطیم
دکتر شیخ رضایی: نگاهی به بازار آثار دانشگاهی در کشورهای پیشرفته نشان می دهد که تنوع زیادی در سطوح مختلف در یک موضوع واحد وجود دارد. در ایران اما مجموع کتاب های موجود در زمینه فلسفه تحلیلی و فلسفه علم و فلسفه ذهن به ۲۰ جلد نمی رسد و ما هنوز به آن حد تنوع نرسیده ایم
دکتر محسن زمانی : زیاد می شنویم که می گویند نظر فلسفه تحلیلی درباره یک موضوع مثل علم این است. دلیل این شکل اظهارنظر آن است که معمولادر ایران مباحث متنوع طرح نشده است و افراد فکر می کنند که کل دیدگاه های فلسفه تحلیلی را می توان با یک یا دو نظر ارائه کرد. در حالی که این سوء تفاهمی اساسی است
دکتر کرباسی زاده: ما یک سنت قدیمی فلسفه ذهن تحت عنوان فلسفه نفس داشته ایم. اما به یک باره این سنت فراموش می شود و فلسفه اسلامی با مسائل فلسفه نفس که در بسیاری موارد مشترک با مباحث فلسفه ذهن امروز است، قطع رابطه می کند.

——

مشهور است که ایرانیان فلسفه دوستند و دست کم نام آخرین و جدیدترین فیلسوفان و اندیشمندان غربی در گفت وگوهای جوانان کتابخوان و اهل مطالعه شنیده می شود و اهالی فرهنگ با آخرین تحولات فلسفه در آن سوی آّب ها آشنا هستند. شاید این سوء شهرت درباره فلسفه قاره یی (Continental) تا حدودی بهره از واقعیت داشته باشد، اما تا جایی که به دیگر گرایش مهم فلسفی در سده بیستم یعنی فلسفه تحلیلی (Analytic Philosophy) مربوط می شود، کمیت زبان فارسی از حیث شمار آثار و زبان معیار بد جور می لنگد و به دشواری بتوان گفت که مفاهیم اساسی این شیوه فلسفه ورزی که در کشورهای انگلیسی زبان و امریکا بیشترین طرفدار را دارد، در میان فارسی زبانان جا افتاده است. حال آنکه آشنایی با فلسفه تحلیلی و زیرشاخه های متعدد و مهم آن مثل فلسفه زبان، معرفت شناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه دین، فلسفه علم، فلسفه منطق، فلسفه ذهن و… گذشته از آنکه به دقت مفهومی و وضوح در استدلال ورزی به مثابه اموری حیاتی برای ایرانیان شعردوست یاری می رساند، می تواند مبنای معرفتی محکمی برای سایر شاخه های علمی فراهم آورد. در سال های اخیر به لطف مراکزی چون موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، پژوهشکده فلسفه تحلیلی نیاوران و گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف که به همت برخی اساتید قدیمی چون دکتر ضیاء موحد، دکتر حمید وحیددستجردی، دکتر سروش، دکتر مهدی گلشنی، دکتر اعوانی، دکتر شاپور اعتماد و… راه اندازی شد از سویی و بازگشت دانش آموختگان فلسفه تحلیلی مثل دکتر مهدی نسرین، دکتر حسین شیخ رضایی، دکتر کرباسی زاده، دکتر موسویان و… از خارج از کشور از سوی دیگر، فلسفه تحلیلی در ایران رونقی دوباره یافته است و آثار بزرگان فلسفه تحلیلی توسط چهره هایی چون دکتر مالک حسینی و دکتر سروش دباغ ترجمه و منتشر شده است، ضمن آنکه بسیاری از علاقه مندان فلسفه تحلیلی با شرکت در کلاس های اساتیدی چون زنده یاد دکتر یوسف علی آبادی، مصطفی ملکیان و دکتر سهراب علوی تبار یا بهره گیری از آثار نویسندگانی چون دکتر علی پایا و منصور شمس با شاخه های گوناگون فلسفه تحلیلی آشنا شده اند و می توان امیدوار بود که نسل جدید علاقه مندان به فلسفه می توانند با بهره گرفتن از این امکانات ولو اندک با ابعاد مختلف فلسفه تحلیلی آشنا شوند. به تازگی در حوزه فلسفه تحلیلی مجموعه آثاری تحت عنوان «آشنایی با فلسفه تحلیلی» زیرنظر دکتر ضیاء موحد، مدیر گروه منطق موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران منتشر شده اند که در هر جلد یکی از شاخه های فلسفه تحلیلی توسط متخصصان آن شاخه در ایران، برای استفاده دانشجویان معرفی می شود. تاکنون سه مجلد از این مجموعه تحت عنوان «فلسفه علم» (دکتر حسین شیخ رضایی و دکتر امیر کرباسی زاده)، «فلسفه ذهن» (دکتر حسین شیخ رضایی و دکتر امیر کرباسی زاده) و «معرفت شناسی» (دکتر محسن زمانی) به همت انتشارات هرمس منتشر شده است و قرار است سایر شاخه های فلسفه تحلیلی نیز در ادامه به همین صورت تالیف و نشر یابند. وجه تالیفی این آثار، ضمن دقت آنها در بررسی موضوع و ویژگی بارز آموزشی شان برای دانشجویان فلسفه حائز اهمیت است، گو اینکه نویسندگان این آثار اساتید جوانی هستند که با آخرین تحقیقات این حوزه آشنایند و چندین سال به تدریس آن در موسسات و دانشگاه های کشور پرداخته اند. انتشار این مجموعه را بهانه یی خوش یمن یافتیم برای طرح بحث از وضعیت فلسفه تحلیلی در ایران و باید ها و ضرورت هایی که در نگارش آثار به زبان فارسی در این حوزه باید رعایت شود. بر این اساس میزگردی تشکیل دادیم با حضور دکتر ضیاء موحد، ویراستار ارشد این مجموعه و نویسندگان، دکتر حسین شیخ رضایی (فارغ التحصیل دانشگاه دورهام انگلیس) و دکتر امیراحسان کرباسی زاده (فارغ التحصیل دانشگاه بریستول انگلیس) هر دو از اساتید موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و دکتر محسن زمانی دانش (فارغ التحصیل پژوشکده فلسفه تحلیلی) استاد فلسفه دانشگاه علوم و تحقیقات ایران. امیرحسین خداپرست، دانشجوی دوره دکترای فلسفه در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه تحلیلی ایران و ایمان آقابابایی دانش آموخته کارشناسی ارشد فلسفه علم در این گفت وگو اعتماد را همراهی کردند.
تالیف آثار فلسفی در ایران بسیار محدود است. این امر به ویژه در حوزه فلسفه تحلیلی در ایران بسیار مشهود است و استقبال از این شاخه مهم فلسفی بسیار محدود بوده است. فلسفه تحلیلی به دلیل نظم ریاضی وارش نیازمند تدریس منظم، دقیق و گام به گام است و نگارش کتاب هایی جهت آموزش شاخه های متنوع فلسفه تحلیلی از این حیث نیز شایان توجه است. تاکنون در زبان فارسی شاهد انتشار کتاب هایی پراکنده و متنوع به صورت ترجمه و تالیف در زمینه فلسفه تحلیلی بوده ایم، اما این نخستین بار است که متونی تالیفی توسط متخصصان این رشته در این زمینه منتشر می شود. پرسش نخست من این است که کدام ضرورت ها و انگیزه ها نویسندگان را به نگارش آثاری مقدماتی در زمینه فلسفه تحلیلی سوق داده است؟

دکتر موحد: من به عنوان سردبیر بی تقصیر نیستم! اما نقش سردبیر در چنین مجموعه هایی عمدتا صوری است، زیرا مطالب متنوعی منتشر می شود و افراد مختلفی در نگارش این کتاب ها دخیل هستند و سردبیر به همه این حوزه ها مسلط نیست. البته در بعضی موارد که صلاحیت داشته باشد، می تواند اظهارنظر کند و کتاب ها را کم و زیاد کند. درباره این سه کتاب منتشر شده، من با دو نفر از نویسندگان یعنی دکتر شیخ رضایی و دکتر کرباسی زاده از نزدیک آشنا بودم. این دو صلاحیت شان را در زمینه کار خودشان کاملانشان داده اند. افتخار آشنایی با دکتر زمانی را هم بعدا پیدا کردم، اما می دانم که ایشان از ای پی ام دکتر ایشان را اخذ کرده اند و این موسسه هم یکی از بهترین مراکز آموزش فلسفه تحلیلی در ایران است. بنابراین با اطمینان کامل از دوستان، کار را به ایشان واگذاشتم. درباره سایر مجلدات هم انتخاب های دقیقی صورت خواهد گرفت. نگارش مجلد «فلسفه زبان» به عهده دکتر مهدی نسرین و دکتر همتی مقدم است که آنها را هم می شناسم. اگر «تاریخ علم» را دکتر معصومی همدانی بنویسند، که دیگر بی نیاز از معرفی من هستند. «منطق» را هم دکتر انواری می نویسند که بر کار ایشان نظارت خواهم کرد. مهم این است که این کار برای نخستین بار در ایران انجام می شود و بسیاری از مسائلی که در این سه جلد مطرح شده است، اگر خواننده فارسی بخواهد از مآخذ دست اول استنباط کند و انگلیسی اش هم خیلی خوب باشد، کار ساده یی نیست. من به نویسندگان این مجموعه تبریک می گویم که در بیان مطالب به اندازه یی روشن مطالب را بیان کرده اند که خوانندگان را کمابیش بی نیاز از رجوع به مآخذ اصلی می کند. این کتاب ها به نسبت سایر کارهایی که در زمینه فلسفه تحلیلی در ایران شده است، برجسته هستند و البته استقبال هم خوب بوده است. اگر ایرادی هم در کار باشد، با توجه به بازخوردی که مخاطبان ارائه خواهند داد، تصحیح خواهد شد.

دکتر شیخ رضایی: کتاب های فلسفی دانشگاهی در ایران معمولاحاصل تدریس اند. تا زمانی که تدریس فلسفی در دانشگاه ها در شاخه یی خاص صورت نگیرد، نگارش کتاب های فلسفی دانشگاهی در آن حوزه هم صورت نمی گیرد. عده یی هستند که مترجمان حرفه یی و شناخته شده هستند که سراغ برخی کتاب ها می روند و به خوبی ترجمه می کنند و کتاب هایشان هم به خوبی منتشر می شود و فروش می رود. بحث ما درباره ایشان نیست، اما کسانی که مترجم حرفه یی نیستند، وقتی سراغ ترجمه یا تالیف کتابی می روند، به این دلیل است که حس می کنند در زمینه یی که تدریس می کنند، منبعی وجود ندارد و به همین دلیل به نگارش یا ترجمه کتاب روی می آورند. درباره سه کتاب حاضر نیز همین روند صادق است. هر یک از ما حدود چهار یا پنج سال در زمینه فلسفه تحلیلی به تدریس پرداخته ایم و این آثار حاصل انباشته شدن این تجربه است، زیرا دیدیم که منبع فارسی در این زمینه وجود ندارد.

    البته آثار مقدماتی در این زمینه پیش از این وجود داشته است.

دکتر شیخ رضایی: نگاهی به بازار آثار دانشگاهی در کشورهای پیشرفته نشان می دهد که تنوع زیادی در سطوح مختلف در یک موضوع واحد وجود دارد. مثلادر زمینه تاریخ هنر آثار بسیار متنوعی از سطح مقدماتی تا سطوح پیشرفته وجود دارد. دلیل این امر هم وجود سلایق متنوع و امکان پرداختن به مطالب در سطوح متنوع است. در ایران اما مجموع کتاب های موجود در زمینه فلسفه تحلیلی و فلسفه علم و فلسفه ذهن به ۲۰ جلد نمی رسد و ما هنوز به آن حد تنوع نرسیده ایم. اما اگر وضعیت چنان هم بود، این امر در آن کشورها نیز رایج است.

دکتر کرباسی زاده: تنوع آثار فلسفی در زبان انگلیسی بسیار است. مثلادر دپارتمانی که من در آن درس خواندم، سه نفر، سه کتاب مقدماتی درباره فلسفه علم نگاشته بودند که هر سه مورد استفاده قرار می گرفت. اما یکی از دلایل ما در نگارش این آثار این بود که اولابه آثار مقدماتی محدود موجود در زبان فارسی، کتاب های جدیدی بیفزاییم، ضمن اینکه در زبان فارسی کتاب تالیفی در زمینه فلسفه ذهن و فلسفه علم وجود نداشت. شاید یک یا دو کتاب بود که توزیع خوبی نداشتند. بنابراین این آثار که نطفه شان درسنامه های ما بود، نوشته شد. تبدیل درسنامه به کتاب فرآیندی طولانی است، به ویژه وقتی نویسندگان دو نفر باشند که یک دست کردن آثار خود زمان زیادی می برد. ما در درسنامه فلسفه علم و فلسفه ذهن کوشیدیم به آثاری که در زبان انگلیسی منتشر می شود، نزدیک باشیم و از بعضی حوزه هایی سخن گفتیم که در کتاب های مقدماتی فلسفه علم بحث نشده است. بنابراین هدف ما نگارش کتاب هایی خودآموز هم برای دانشجویان فلسفه و هم علاقه مندان بوده است.

    وقتی می توان ترجمه کرد، چرا به سمت تالیف برویم؟

دکتر زمانی: وقتی از تالیف یا ترجمه در حوزه فلسفه سخن می گوییم، باید میان کتاب های درسی که هدف آموزشی دارند و کتاب های غیردرسی که یک پروژه یا ایده فلسفی را پی می گیرند، تفکیک قائل شد. این حرف بی ربطی نیست که در فلسفه مثل هر علم دیگری، آثار غیردرسی مخاطب خاص دارند و کسانی که به خبرگی در فلسفه رسیده اند، می توانند این آثار را به زبان اصلی بخوانند. ولی بحث مهمی که در هر رشته یی از جمله فلسفه ضروری است، کتاب هایی است که برای آشنایی با آن رشته نوشته می شود. با توجه به پیچیدگی مباحث فلسفی، صرف آشنایی با زبان انگلیسی برای خواندن متون فلسفی به زبان انگلیسی کفایت نمی کند. ضمن اینکه آغاز آشنایی با مباحث فلسفی خیلی بهتر است که به زبان فارسی صورت بگیرد. بر این اساس است که چگونگی متن فارسی کتاب های مقدماتی اهمیت می یابد، زیرا این متن ها می توانند علاقه مندی ایجاد کنند یا از بین ببرند. البته این خطر هم وجود دارد که بدفهمی ایجاد کنند. لذا چگونه نوشته شدن کتاب هایی که برای آشنایی مخاطب با مباحث فلسفی نوشته می شوند، بسیار اهمیت دارد. در اینجا است که تالیف می تواند بهتر از ترجمه باشد، زیرا متن ترجمه هر اندازه هم که دقیق و روان صورت گرفته باشد، باز هم بوی ترجمه می دهد، و به هر حال فهم را مشکل می کند. ضمن اینکه هر محیطی ویژگی های خاص خودش را دارد. من در طول تدریس متوجه شدم که برخی مسائل در اینجا بیشتر مورد توجه است و برخی مسائل دیگر نیز بیشتر مورد بدفهمی قرار می گیرد. لذا اگر لزومی در زمینه نگارش آثار فلسفی به زبان فارسی وجود داشته باشد، قطعا بیشتر در زمینه آثار مقدماتی است.

    نگارش و انتشار آثار متنوع درباره یک موضوع البته حق هر نویسنده و ناشری است، اما همواره می توان این پرسش را مطرح کرد که این آثار چه ویژگی و وجه مشخصه یی نسبت به سایر آثار مشابه دارند تا مخاطب به آنها رجوع کند؟ شما به اهمیت تالیفی بودن این آثار اشاره کردید. دیگر وجوه مشخصه این آثار چیست؟

دکتر شیخ رضایی: من به طور خاص در زمینه فلسفه علم به این سوال پاسخ می دهم. در ایران وقتی در زمینه فلسفه علم با افراد متعدد علاقه مندی که زمینه مطالعات شان شاخه یی غیر از خود فلسفه علم است، صحبت می کنید، در می یابید که میزان آشنایی آنان با فلسفه علم محدود به سخنانی است که دکتر سروش درباره فلسفه علم بیان کرده است. با اینکه درس های ایشان سال ها پیش در دانشگاه ارائه شده، اما دانش عمومی علاقه مندان فلسفه علم، حتی با کتاب های ترجمه شده جدید هم جلو نیامده است و فهم عمومی از فلسفه علم محدود به مسائلی مشخص و محدود مانند ابطال پذیری، تمایز علم و دین، روش شناسی علم و… است. لذا سطح دانش عمومی ما از فلسفه علم بسیار پایین است. کتاب های تالیفی دیگر در زمینه فلسفه علم عموما متمرکز بر روش شناسی فلسفه علم بوده اند، یعنی همان سنت را ادامه داده اند. اما کتاب مورد بحث ما مشخصا محدود به روش شناسی علم نیست و اگرچه در مباحث مقدماتی به آن می پردازد، اما به سایر مباحث فلسفه علم نیز پرداخته است.

دکتر کرباسی زاده: ضمن اینکه مباحث روش شناسی در آن آثار گزینشی است.

دکتر شیخ رضایی: دقیقا. در حالی که در این کتاب ضمن پرداختن به مباحث جدیدتر روش شناسی مثل بیزگرایی، مسائل هستی شناختی علم مثل واقع گرایی هم بیان می شود یا مباحث اجتماعی علم نیز گفته شده است. مباحثی مثل تبیین هم در این کتاب هست که نسبت به سایر آثار آموزشی نو است. بنابراین مزیت نسبی این کتاب اولاپیش بردن مباحث روش شناسی و گسترش آن است و ثانیا مباحث دیگر فلسفه علم را هم مطرح می کند.

ایمان آقابابایی: یعنی شما می گویید در کتاب تان مطالبی هست که در آثار کسانی چون لیدی من، اوکاشا و گیلیس وجود ندارد؟

دکتر شیخ رضایی: باید میان این آثار تمایز قائل شد. مثلاهدف کتاب گیلیس یعنی «فلسفه علم در قرن بیستم» آشنایی با فلسفه علم نیست، بلکه چهار موضوع اصلی را می پروراند. بنابراین مباحثی در آن هست که در اینجا نیست، مثلادر آن کتاب درباره دوئم و پوانکاره مفصل بحث شده است. اما کتابی که با این اثر قابل مقایسه باشد، اثر اوکاشا با عنوان «فلسفه علم» در مجموعه «درآمدی بسیار مختصر» است که با ترجمه خوب آقای پناهنده منتشر شده است. در کتاب ما مباحثی هست که در آن کتاب نیست، ضمن آنکه عکس آن هم صادق است. مثلادر کتاب اوکاشا بخش علم و دین یا بحث داروین دارد، ولی این اثر ندارد. اما پوشش موضوعی کتاب ما گسترده تر است، ضمن آنکه اثری که ما نوشتیم برای دانشجوی فلسفه نگاشته شده، اما آن اثر برای مخاطب عام نوشته شده است. کتاب دیگر یعنی «چیستی علم» اثر چالمرز عمدتا بر مباحث روش شناسی تاکید دارد.

دکتر کرباسی زاده: ضمن اینکه ترجمه فارسی از روی چاپ اول اثر چالمرز صورت گرفته و چاپ های بعدی که چالمرز مباحث جدید را وارد کرده، ترجمه نشده است.

امیرحسین خداپرست: شاید ما در زمینه فلسفه ذهن بیشتر محتاج نگارش آثاری از این دست بودیم، اما در زمینه معرفت شناسی ما حتی به صورت تالیفی هم آثاری مثل کتاب آقای منصور شمس را داریم.

دکتر زمانی: در رشته های دیگر معمولاکتاب های مقدماتی که نوشته می شود، مورد اتفاق همه است و اختلافات در سطوح بالاتر پیدا می شود، اما در فلسفه این گونه نیست. یکی از کارهایی هم که باید در ایران صورت بگیرد، همین امر است. زیاد می شنویم که می گویند، نظر فلسفه تحلیلی درباره یک موضوع مثل علم این است. دلیل این شکل اظهارنظر آن است که معمولادر ایران مباحث متنوع طرح نشده است و افراد فکر می کنند که کل دیدگاه های فلسفه تحلیلی را می توان با یک یا دو نظر ارائه کرد. در حالی که این سوء تفاهمی اساسی است. در مباحث فلسفی، تقریبا می توان گفت که قول بدون قائل وجود ندارد و هر نظری را که ارائه کنیم، نظر مخالف آن نیز وجود دارد. اما در ایران معمولارویکردی که معرفی شده، حرف آخر تلقی شده است، در حالی که حتی در کتاب های مقدماتی نیز باید تنوع دیدگاه ها معرفی شود. حسن کتاب های آشنایی و مقدماتی آن است که رویکردهای کمتر معرفی شده را شرح دهد. مثلادر کتاب های معرفت شناسی فارسی معمولابه تحلیل معرفت و سپس مبناگرایی انسجام گرایی می پردازند، در حالی که من در کتاب «معرفت شناسی» مباحثی را طرح کرده ام که در ایران، حداقل به طور قابل توجهی، مطرح نبوده اند، مثل بحث برون گرایی و درون گرایی. گو اینکه مباحثی پیشتر مطرح شده را نیز با تفصیلی بیشتر آورده ام.

ایمان آقابابایی: یک سوالی که از دکتر شیخ رضایی دارم، این است که اگر شما بخواهید به تدریس فلسفه ذهن بپردازید، متن نوشته خودتان را توصیه می کنید یا کتاب فلسفه ذهن: یک راهنمای مقدماتی اثر کرافت را که خودتان ترجمه کرده اید؟

دکتر شیخ رضایی: من در نیم سال گذشته درس کارشناسی فلسفه علم داشتم و شماری از آثار موجود را در جلسه اول معرفی کردم. مفروض من این بود که دانشجو این کتاب ها را می خواند، ضمن آنکه متن درسی را عامدا متنی انگلیسی قرار می دهم تا دانشجویان بکوشند از متون اصلی هم بهره بگیرند و در جاهایی هم که به مشکل برخوردند، از متون فارسی استفاده کنند. بنابراین شخصا هیچ کتاب فارسی ای را به عنوان متن اصلی درس معرفی نمی کنم، زیرا هر کتاب فارسی ای را معرفی کنید، دانشجویان حتی آن را هم نمی خوانند و به جزوه بسنده می کنند، اما اگر متن انگلیسی معرفی کنید دست کم کتاب های فارسی را می خوانند. این نکته به روان شناسی دانشجو برمی گردد!

ایمان آقابابایی: پرسش من در اصل ناظر به این بود که یکی از مزیت های این کتاب، آن بود که خواننده با مثال ها بهتر ارتباط برقرار می کند، به ویژه در مباحثی چون تبیین و قوانین. اما مشکل این آثار حجم آنها است. مثلاکتاب کرافت شامل است و هر فصلی فراز و فرود مناسبی دارد و پارامترهایی را که در ابتدای کتاب مطرح کرده است، پیگیری و بررسی می کند. اما به نظر برخی فصول کتاب های «فلسفه ذهن» (فصل آگاهی) و «فلسفه علم» کامل نیست.

امیرحسین خداپرست: حتی می توان پرسید که آیا برای هر مجموعه تعداد کلمات مشخصی تعیین شده است یا خیر؟

دکتر کرباسی زاده: صحبت اولیه این بود که هر کتاب حدود پنجاه یا شصت هزار کلمه باشد. یکی از مشکلات هم این است که تناسب فصول رعایت نشده اند، برخی فصول کوتاه و برخی بلندتر شده اند، این مشکلی بود که در فصل «آگاهی» که شما گفتید، مشهود است. البته طرح اولیه در سه سال پیش با آقای ساغروانی (نشر هرمس) این بود که کل این آثار در یک مجلد چاپ شوند، یعنی کتابی مفصل تحت عنوان «آشنایی با فلسفه تحلیلی» که در فصول آن مباحث متنوع فلسفه تحلیلی مثل فلسفه علم و اخلاق و فلسفه ذهن و… ارائه شوند. اما بعد از آن به توصیه دکتر شاپور اعتماد قرار شد که هر کدام از این فصول کتابی مستقل شوند و با هم در یک مجموعه منتشر شوند.

خداپرست: البته این استاندارد درباره کتاب «معرفت شناسی» رعایت نشده و این اثر حدود ۳۰ یا ۴۰ صفحه کمتر از دو کتاب دیگر است.

    وقتی آثاری تحت عنوان مجموعه منتشر می شوند، برخی استانداردها مثل سطح آشنایی، نثر، زبان کتاب ها و حجم رعایت می شوند. در حالی که در این آثار گویی این معیارها رعایت نشده اند، مثلاکتاب های فلسفه ذهن و فلسفه علم بیشتر جنبه درسنامه یی دارند، اما کتاب معرفت شناسی سطح آشنایی دشوارتری دارد و چنان که مولف (دکتر زمانی) در مقدمه گفته اند، برخی ویژگی ها مثل عمیق بودن به جای وسعت، جانبداری از برخی نظریات و مساله محور بودن به جای فیلسوف محور بودن را ترجیح داده اند. آیا نباید یکسری ضوابط رعایت می شد؟

دکتر شیخ رضایی: درباره حجم البته کتاب فلسفه علم کمی حجمش بیشتر شده است، زیرا مباحث گسترده تر بود.

دکتر موحد: این دست مجموعه ها که در خارج هم منتشر می شوند، معمولایک دست نیستند. مثلااگر مجموعه «بنیان های فلسفه» را که از نخستین مجموعه ها در این زمینه است در نظر بگیرید، می بینید که «فلسفه منطق» کواین، زمین تا آسمان با دیگر آثار فرق می کند. کواین در این کتاب تنها نظریات خودش را گفته و کاری به دیگران ندارد و خیلی هم فنی است، در حالی که بقیه آثار، در این سطح نیست. بنابراین گردآوری یک مجموعه یکدست دشوار است. اما به فشردگی و کوچک بودن این کتاب ها و ارجاعات فراوان در آنها به سایر آثار می توان اشاره کرد و گفت که خواننده درمی یابد که مطالب فراوانی هست که گفته نشده است. مثلادرباره فلسفه ذهن یکی از مطالبی که اشاره نشده است، بحث دیویدسون است که بسیار مطرح است، اما چاره یی هم نیست، آن بحث بسیار گسترده و مفصل است و نمی توان در یک کتاب مقدماتی به طور کامل به آن پرداخت. یا بخش مربوط به بحث پدیدارشناسی باید دقیق تر شود. هوسرل اصلااز معنا به مصداق نمی رود و مدلول برایش همان نوئما است، در صورتی که مدلول در این کتاب به معنای مصداق به کار می رود.

دکتر شیخ رضایی: یک دلیل تفاوت آثار، غیر از تفاوت فردی افراد، به موضوع هم ارتباط دارد. مثلاکتاب های معرفت شناسی به دلیل ماهیت معرفت شناسی با کتاب های فلسفه علم تفاوت دارند. علم پدیده یی اجتماعی است که هر کس که دوره دبیرستان را گذرانده باشد، با بخشی از مطالب آن آشنا است، ضمن اینکه علم زمینه های اجتماعی متنوعی دارد. اما معرفت شناسی حتی در استانداردهای خارجی هم متفاوت است و استاندارد کتاب های معرفت شناسی چنین است که در آنها پس از طرح تعریفی، مثال های نقضی ارائه می شود و سناریوهای عجیب و غریبی پیش کشیده می شود. اما در علم این گونه نیست.

دکتر زمانی: قصد ما در این کتاب ها این بوده است که این کتاب ها درسی دو واحدی را پوشش دهند.

دکتر کرباسی زاده: از تفاوت رویکردی میان فلسفه علم و فلسفه ذهن و معرفت شناسی نباید غافل شد. آقای زمانی در مقدمه کتاب معرفت شناسی اشاره کرده که توانسته یک مطلب را به نحو مفصل بپروراند. اما در فلسفه علم این کار ممکن نیست. به همین دلیل کوشیدیم طیف مسائل مهم در فلسفه علم و فلسفه ذهن بیان شوند.

دکتر موحد: من یک سوال هم از آقای دکتر زمانی دارم. شما به ویلیامسون ارجاع داده اید، اما به نظر کاملامخالفش اشاره نکرده اید.

دکتر زمانی: درست است. ویلیامسن معرفت را حالت ذهنی مستقلی می داند که قابل تحلیل نیست. اگر به آن می پرداختم بحث از مباحث جریان مسلط و رایج خارج می شد در حالی که قصد من بیان مباحث اصلی بود.

ایمان آقابابایی: وقتی قرار است که اولادرسنامه تهیه شود و ثانیا زبانی مرجع برای فلسفه تحلیلی ایجاد شود، آیا بهتر نیست کتاب هایی مشابه مدخل ها برای این رشته ها نگاشته شود؟

دکتر زمانی: این خود پروژه دیگری است. قصد ما اول تهیه درسنامه بوده است.

دکتر کرباسی زاده: تا زمانی که زبان جا نیفتد و ادبیاتی در حوزه یی شکل نگیرد، تدوین مدخل درباره یک موضوع درست نیست. مثلاوقتی ما درباره موضوعی چون Abduction هیچ چیزی در فارسی نداریم، طبعا نمی توان در فارسی مدخلی درباره آن نوشت. پس قدم نخست این است که آثاری مقدماتی نوشته شود تا به تدریج مطالب متنوع شود. قدم دوم نگارش مدخل است. شاید کار بهتر نگارش یک مدخل موجز و مختصر مثل کتاب «واژه نامه توصیفی منطق» دکتر موحد باشد.

دکتر زمانی: درست این است که ابتدا در کتاب های مقدماتی فرد را با امهات مطالب آشنا کنیم و با اصطلاحات اصلی آشنایش سازیم و سپس به نگارش سایر کتاب ها دست بزنیم. ضمن اینکه این سخنی که دکتر موحد در مقدمه از ویتگنشتاین آورده است: «حل یک مساله فلسفی حل همه مسائل فلسفی است» نیز درست است. یعنی می توان در پروسه دست و پنجه نرم کردن فلسفی با یک مساله، فلسفیدن را آموزاند. اینکه کدام رویکرد انتخاب شود، سلیقه یی است. البته من به این ضعف کتاب آگاهم. برخی مطالبی که باید در کتابی مقدماتی بیاید، در این کتاب نیامده است.

دکتر شیخ رضایی: نوشتن مدخل با وجود ظاهر ساده اش، بارها دشوارتر از نوشتن کتاب درسی است. اگر کتاب هایی را که حالت دایره المعارف دارد ببینید، متوجه می شوید که یک نویسنده ندارد. کسی باید مدخل را بنویسد که جغرافیای آن بحث را به خوبی بشناسد. هدف از نگارش مدخل دادن سر نخ است. نوشتن یک مدخل در یک دایره المعارف معتبر امتیاز خاصی است که تنها به کسی اختصاص می یابد که در آن حوزه واقعا متخصص باشد.

ایمان آقابابایی: یعنی ما متخصص در آن سطح هم نداریم؟

دکتر شیخ رضایی: نخیر نداریم.

دکتر کرباسی زاده: یکی از مشکلات بسیاری از مداخل معتبر مثل استنفورد این است که برای فرد مبتدی غیرقابل استفاده است. این کاملامتفاوت از هدف ما در نگارش این کتاب ها بوده است.

دکتر شیخ رضایی: البته جای یک واژه نامه توصیفی که خیلی مختصر باشد، خالی است. اما به طور کلی باید میان کتاب مرجع با کتاب آموزشی تفاوت قائل شد.

    این واژه نامه به ویژه وقتی هدف، ایجاد یک زبان مرجع باشد، اهمیت می یابد. ضمن اینکه بهتر بود نوعی یکسان سازی در معادل ها صورت می گرفت. نکته دیگر اما استفاده از مثال های فلسفی خارجی است که می توانست از مسائل روزمره اینجا باشد. مثل کاری که دکتر اکبری در ترجمه کتاب «درآمدی به منطق جدید» (تیدمن) صورت داده اند.

خداپرست: یا مثال هایی که در کتاب معرفت شناسی آمده بسیار زیاد است و این کثرت مثال ها باعث پیچیده شدن مطلب می شد.

دکتر زمانی: البته من با بومی سازی مثال ها نه موافقم و نه مخالف. اما وقتی مثالی استاندارد شده باشد، نباید آن را تغییر داد. مثلامثال های پاتنم یا گتیه را نباید تغییر داد.

خداپرست: البته در برخی کتاب های انگلیسی همین مثال های گتیه را هم تغییر می دهند.

دکتر زمانی: اما به نظر من وقتی مثالی استاندارد و بارها به آن رجوع شده است، بهتر است از همان استفاده شود.

دکتر موحد: البته برخی از این انتقادات به من به عنوان ویراستار وارد است، اینکه واژه نامه بیاید یا فهرست اعلام داشته باشد. اما درباره معادل ها اشتباهی که معمولامی کنند این است که فکر می کنند این اصطلاح ها در زبان های اصلی هم شفاف هستند، در حالی که اصلاچنین نیست. اصطلاحاتی که به فلسفه می آیند، تا توسط فیلسوف یا کسی که آنها را به کار می برد، تعریف نشوند، کسی نمی داند که معنایشان چیست. اینکه می گویند در فارسی اصطلاحی که به کار می رود، باید رساننده مفهوم باشد، سخن دقیقی نیست. البته باید اصطلاحات مرتبط انتخاب شوند تا مفاهیم به یکدیگر نزدیک شوند. اما این کار به طور کامل امکان پذیر نیست.

دکتر شیخ رضایی: اینکه کتاب ها نمایه ندارد ایراد واردی است. اما فقدان این نمایه ها به مشکلات فرآیند چاپ در ایران هم مربوط می شود. در این مجموعه فرآیند چاپ یک سال به طول انجامید و ما ترجیح دادیم کتاب ها زودتر منتشر شوند تا مدتی هم صرف درآوردن نمایه برای آنها شود. اما درباره بومی سازی به نظرم نخستین لایه تغییر اسامی است و کارهایی هم که طبق این الگو انجام شده چندان موفق نبوده است.

دکتر زمانی: البته به نظر من هر بومی سازی ای مشکوک است.

درباره زبان کتاب ها نکته یی که به نظر می رسد، زبان خشک و سختی است که با فضای کتاب های آموزشی چندان متناسب به نظر نمی آید.

دکتر زمانی: البته من سعی کردم جملاتم کوتاه باشد و استدلال ها را با زبان روشنی بیان کنم.

امیرحسین خداپرست: اما اگر کتاب را با کتاب آقای شمس مقایسه کنیم، به نظر می آید که بحث محتوا اصلامتفاوت است، اما درباره زبان به نظر می آید آن کتاب ساده تر و روشن تر بیان شده است.

دکتر زمانی: برخی مطالب را نمی توان از حدی ساده تر نوشت.

دکتر کرباسی زاده: آیا منظورتان درگیرکردن خواننده است؟

امیرحسین خداپرست: بله، مثلادر آوردن مثال هایی مثل مثال گتیه که فهم موضوع را آسان تر کرده است.

دکتر زمانی: یعنی کتابی که من نوشته ام بسیار موجز است و از این جهت خوشخوان نیست؟

بله.

خداپرست: مساله دیگر تمام شدن کتاب «معرفت شناسی» با یک موضوع بسیار جدی است که انگار بحث به سرانجام نمی رسد.

دکتر شیخ رضایی: البته یک مساله مهم، نحوه و سبک نگارش است. برخی نویسندگان بسیار جذاب و زیبا می نویسند. مثلالیدی من در کتابش مکالمه خوبی میان دو نفر را می آورد که این امر به ذوق نویسنده مربوط می شود. اما همه این ذوق را ندارند. این امر به تفاوت فردی بازمی گردد و هنر آدم ها را هم باید در نظر بگیریم.

دکتر زمانی: ذوق نویسندگی، به معنایی که دکتر شیخ رضایی گفتند، البته در بنده نیست و این را می پذیرم.

    اگر از این مجموعه فراتر رویم و به وضع فلسفه تحلیلی در ایران بپردازیم، سوالی که به نظر می رسد این است که این آثار می توانند مقدمه خوبی باشند برای جا افتادن فلسفه تحلیلی در ایران. اما سوال من از شما این است که چرا فلسفه تحلیلی در میان ایرانیان اقبال کمی داشته است؟ آیا به روان شناسی ایرانیان ارتباط می یابد؟ یا به دلیل سنت فلسفی ما است که گرایش به فلسفه تحلیلی نداریم؟ شاید هم مساله سیاسی- اجتماعی است و به دلیل نحوه مواجهه ما با اندیشه های غربی این امر صورت گرفته است. فرض پایانی هم این است که این نقیصه به دلیل فقدان آثار خوب در زمینه فلسفه تحلیلی است.

دکتر موحد: اولااشتباهی که رایج است این است که ذهن ایرانی با فلسفه قاره یی بیشتر مانوس است. اتفاقا فلسفه تحلیلی و نوع مباحثی که مطرح می کنند، با فلسفه مشاء ما نزدیک تر است. مباحثی که ابن سینا و پیروانش مطرح می کنند، بسیار شبیه مباحث فلسفه تحلیلی است. اما متاسفانه با هجوم عرفان این سنت را از دست دادیم و این گرایش کمرنگ شده است. اما به واقع ما از لحاظ فلسفی به نحله فلسفه تحلیلی نزدیک تریم.

خداپرست: به خاطر دارم شما در کلاس هایتان می گفتید که ما حتی در جریان فلسفه اشراقی نیز سهروردی را داریم که توانایی بحث منطقی با سنت مشایی را از خودش نشان می دهد.

دکتر موحد: بله. تمام کتاب های جدی سهروردی با یک بحث سنگین منطقی شروع می شود. اگر دچار گونه یی ضعف شده ایم، به دلیل این است که فلسفه هایی رایج شده است که ادعایشان زیاد است و سرمایه یی که می گذارند بسیار کم. درباره گسترش فلسفه قاره یی نیز باید به غلبه کردن ذوق ادبی ما اشاره کرد. این نوع آشنایی با فلسفه تحلیلی اگر خوب انجام شود در ایران جا می افتد. زیرا ما الان نسل جدیدی داریم که می خواهد به طور جدی به فلسفه بپردازد. این افراد که خوب می خوانند و خوب کار می کنند کم نیستند. باید گفت که فرهنگ چیزی جز تداوم نیست. ما چیزی جز انقطاع نداشتیم و این امر باعث شده است که مدام به عقب برگردیم. البته لازم به ذکر است که از نظر تاریخی فلسفه تحلیلی هم مشکل دارد. اخیرا برخی فیلسوفان تحلیلی متوجه این مشکل شده اند و به مسائل تاریخی هم پرداخته اند. مثلاوقتی دامت کتابی راجع به فرگه نوشت، به دامت ایراد گرفتند و گفتند چرا ادعا می کنی که فرگه می خواست در دریایی کشتی رانی کند که جز کشتی خودش هیچ کشتی ای در آن نباشد؟ فرگه هم از گذشتگان خودش تاثیر گرفته است. دامت البته متوجه این نقص شد و کتاب Origins of Analytic Philosophy را نوشت و نشان داد که فرگه از گذشتگانش متاثر بوده است. الان هم جریانی در فلسفه تحلیلی به وجود آمده که می خواهد آن را از مساله محور بودن صرف خارج کند و به مسائل تاریخی هم بپردازد. بر خلاف فلاسفه قاره یی که اصلااز تاریخ شروع می کنند. هگل اصلافلسفه را تاریخ فلسفه می داند. اما نباید افراط و تفریط کرد.

دکتر زمانی: البته به نظر من، اقبال کمتر به فلسفه تحلیلی محدود به ایران نیست و به طور کلی در همه دنیا اقبال عمومی و از جانب غیرمتخصصان به فلسفه قاره یی بیشتر است. زیرا فلسفه ورزیدن به شیوه قاره یی جاذبه عمومی بیشتری دارد.

دکتر شیخ رضایی: البته به کشورش هم بستگی دارد.

دکتر موحد: من وقتی در حال نگارش تزم بودم، مساله ام منطقی بود، منطقیات هایدگر هم به تازگی منتشر شده بود. وقتی آنها را می خواندم، با استادم در این باره مشورت می کردم. او می گفت که اگر می خواهی در این باره فصلی بنویسی، بنویس. اما هیچ کس در اینجا آن را نمی خواند. یعنی مرا بر حذر داشت. اما حالاقضیه فرق کرده است.

دکتر کرباسی زاده: ما یک سنت قدیمی فلسفه ذهن تحت عنوان فلسفه نفس داشته ایم. اما به یک باره این سنت فراموش می شود و فلسفه اسلامی با مسائل فلسفه نفس که در بسیاری موارد مشترک با مباحث فلسفه ذهن امروز است، قطع رابطه می کند.

آقابابایی: شما خودتان در جایی اشاره کرده اید که یکی از نواقص کتاب همین است و بهتر بود به این مباحث اشاره شود.

دکتر کرباسی زاده: بله، اگر قصد داشته باشیم کتاب را دوباره به همراه دکتر شیخ رضایی بنویسیم، حتما به این مباحث اشاره می کنیم.

    معمولارجوع ما به سنت فلسفی غربی متناسب با مسائل سیاسی، تاریخی و اجتماعی ما است، یعنی مشکلی در اینجا است و ما برای حل آن به اندیشه های غربی رجوع می کنیم. سویه های تاریخی و اجتماعی فلسفه های قاره یی گویی بیشتر به مسائل ما ارتباط پیدا می کنند و همین یکی از دلایل اقبال بیشتر به این آثار است. اما پرسشی که پیش می آید این است که فلسفه تحلیلی به غیر از آنکه یک شاخه علمی است و مانند هر شاخه علمی حائز اهمیت است، در زمینه هایی که گفته شد چه مشکلی را از ما حل می کند؟ آیا می تواند ذهن ایرانی را انتظام ببخشد و مانع پرگویی و مغلق گویی شود؟

دکتر موحد: یک عیب بزرگ کارهای فلسفی ما این است که عمدتا با ترجمه شروع شده است. اگر فلسفه بخواهد در ایران رواج یابد، باید مجله های فلسفی داشته باشیم و تضارب آرا به وجود آید و افراد در نوشتن سهیم شوند. اگر این کار انجام شود، به خودی خود معادل سازی صورت می گیرد. این کار را من تا حدودی در منطق کرده ام. اما اگر این کار ادامه نیابد و صرفا به ترجمه منحصر شود، زبان فلسفی پیدا نمی کنیم. ما در قدیم زبان فلسفی داشتیم. زبان فقه داشتیم، زبان عرفان داشتیم. ما این زبان ها را ساختیم و با آنها کار کردیم. ما باید فضای مباحث فلسفی ایجاد کنیم و صرفا به دنبال این نباشیم که چه کسی چه چیزی گفت. همه این اشکالات به این دلیل است که فلسفه را به عنوان یک امر دائمی و یک گفت وگویی که از ازل تا ابد ادامه داشته باشد، در نظر نگرفته ایم. به هر حال ما شاگردان سقراطیم. فلسفه چیزی جز یک گفتار دائم نیست. بزرگ ترین حسن فلسفه هم در همین است. باید دائما مسائل مطرح شود. این چیزی است که محیط را فلسفی می کند وگرنه با بسط چند نظریه، فلسفه برای ما درست نمی شود. در جواب سوال شما باید بگویم زبان پیچیده مغلق و پر حشو و زوائد، محصول یک دور باطل است. زبان الکن، ذهن را آشفته می کند و ذهن آشفته زبان را.

روزنامه اعتماد، شماره ۲۵۵۲ به تاریخ ۶/۹/۹۱، صفحه ۸ (نگاه دوم)

رویکردهای معرفت شناسی

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ب.ظ

موضوع و سوال معرفت شناسی چیستی دانش می باشد که در این رویکرد ها معرفت شناسان با ابزارهای مختلف قصد دارند مسائل مشترک را پاسخ دهند.

 1- رویکرد سنتی تحلیلی این دسته متشکل از فیلسوفان زبان دیروز و معرفت شناسان امروزند که قصد دارند با واکاوی معنایی (semantic)و منطق کارکرد واژگانی چون دانش دانستن باور توجیه و... دارند و با اتصال به درک عام (common sense) چالش های معرفت شناسی را پر کنند. در هر حال با روبرو شدن معرفت شناسی با چالش های پراگماتیسمی و به اشتراک رسیدن سوالات فلاسفه علم و معرفت شناسی و روبه رو شدت با دور ها و تسلل های پی در پی، این رویکرد در حل مشکلات معرفت شناسی عقیم مانده است.

 2- رویکرد تجربی این رویکرد همچون دیگر شاخه های فلسفه، قصد دارد که مسائل فلسفه مانند مسائل علمی به بوته آزمایش بسپارد. از آنجا که فلسفه تحلیلی به طور کلی و معرفت شناسی به طور خاص بر آزمایش های ذهنی استوارند این آزمایش ها را به میان مردم عادی برده و تا این نکته را بسنجد را که استدلالات فیلسوفان تا چه حد به شهود و درک عمومی نزدیک است. این رویکرد مخالفان زیادی بین فیلسوفان دارد از آنجا که چنین رویکردی را دور از مشی اصیل فلسفه می دانند و ضمن اینکه بسیاری معتقدند که موقعیت ها باید دقیق تعریف شوند و مردم عادی در جریان تعاریف دقیق نیستند و پاسخ های آنها نمی تواند درست باشد. در هر حال این رویکرد هم به سرعت در حال پیشرفت است و با تمام ضعف هایی که تاکنون داشته امروزه در حال تجربه های خوبی است. برای مثال در علوم شناختی و neuro science و فلسفه ذهن دستاورد های قابل اعتنایی داشته است اما هنوز در حل پارادوکس ها و استدلالات مجرد موفقیت چندانی نداشته است.

 3- رویکرد صوری/formal epistemology این رویکرد بر خلاف دیدگاه سنتی زبان را مبنا قرار نداده است بلکه به جای زبان ریاضیات را مبنا قرار داده است. برای مثال برای مفاهیم چون باور به دنبال تعاریف و معادل سازی ریاضی است. این رویکرد در نتیجه نزدیک شدن سوالات فلسفه علم و معرفت شناسی است و وامدار نگرش هستی شناسانه ای است که عقلانیت محض را در جهان مبنا می داند. این روش مدعی نگاهی صد در صد فلسفی است. (با این نگرش نظریه پردازان علم عموما فیلسوف هستند نه دانشمند) اگر چه دستاورهای این دیدگاه نیز هنوز خام است اما همچنان سرسخت در نگرش های بنیادی است. بیزگرایی و کاربرد علم احتمالات در معرفت شناسی در دستاورد های این رویکرد است.