روشنفکری

مباحث فلسفه تحلیلی در تلگرام

http://telegram.me/philosophyofscience

مباحث روشنفکران ایرانی

http://telegram.me/roshanfekriirani

بلاگ "روشنفکری" جهت آشنایی علاقمندان به بحث های حوزه اندیشه و معرفت راه اندازی شده است و رسالت خود را بسط و توسعه این مباحث در فضای مجازی از طریق انتشار متن و فایل های صوتی می داند.امید است که در این راه بتواند به علاقمندان به این حوزه به صورت هرچند ناچیز کمک نماید و امید است تبادل فکری و نظری سازنده ای را میان سردبیران این بلاگ و مخاطبان آن برقرار کند.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علیت» ثبت شده است

چرایی مساله "علیّت"؟

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ب.ظ

علیت در علم از یادگارهای ارسطو است که تا به امروز همواره با کشمکش های مختلفی درباره چرایی لزوم و عدم لزوم آن در علم مواجه بوده ایم.

اینکه کاربرد علیت در علم چیست و چرا می توانیم و یا نمی توانیم آن را کنار بگذاریم از جمله مسائل محوری و بسیار مهم بوده است که فلاسفه و دانشمندان مهمی همانند نیوتن، لایب نیتس، هیوم، راسل و هایزنبرگ و... درباره آن صحبت های مفصل و مهمی را انجام داده اند و تا به همین حالا نیز این موضوع از موضوعات کلیدی و مهم به شمار می رود.

به خوبی می دانیم که در قرن بیستم همزمان با پایه گذاری فیزیک کوانتوم ، مساله علیت در این علم به زیر سوال رفت و اساسا شالوده مکانیک کوانتوم با نفی علیت پایه گذاری شد و پیش فرض این علم نفی علیت است. مناظره های هایزنبرگ و انیشتین در سال های 1926 و 1927 در دانشگاه برلین هم شاهد خوبی بر این ادعاست که  دو دانشمند و فیزیکدان برجسته دو نظر کاملا متضاد درباره نقش علیت در جهان داشته اند و همین نکته جنجالی بودن مساله علیت در علم را نشان می دهد.

اگر فیزیک را به عنوان پایه ای ترین علم در نظر بگیریم که میگیریم، پس نفی علیت می تواند عواقب مهمی برای ما به همراه داشته باشد.

اما علیت چیست و چرا برخی از دانشمندان و فلاسفه اصرار بر پذیرش و قبول آن در علم دارند؟

نتایج بنیادى نظریه هاى علمى به سرعت در دیگر حوزه هاى اندیشه تأثیر مى گذارد. به عنوان مثال این ادعا زبانزد خاص و عام شده است که مکانیک کوانتومى قانون علیت را نقض مى کند و بنابراین مى توان هر جا که لازم شد علیت را به گوشه اى وانهیم. این که نظریه هاى علمى خود مشروط هستند و به هزار و یک پیش فرض گفته و ناگفته وابسته هستند به کنار، آنچه اهمیت دارد بدفهمى  موضوعاتى است که عمیقاً توسط فلاسفه مورد بررسى قرار مى گیرند. موجبیت (Determinism) و علیت (Causation) نمونه هایى از این مفاهیم هستند که در قرن بیستم با ظهور مکانیک کوانتومى مورد توجه مردم قرار گرفتند و در سایر حوزه ها از تغییر آنها و تأثیرى که فیزیک جدید بر آنها داشته است سوءبرداشت شده است، سوء برداشت هایى از فیزیک و شیمى گرفته تا ادبیات و هنر. به عنوان مثال جبر و اختیار مسأله اى است که اندیشه بشرى را از دوران باستان مورد چالش قرار داده است:اگر قوانین فیزیک تغییر ناپذیر و محتوم هستند، پس همانقدر که یک ساعت رفتارش جبرى است انسان نیز که یک ماشین فیزیکى پیچیده است باید رفتارش جبرى باشد(البته با این پیش فرض که رفتارهاى بشرى صرفاً ناشى از قوانین فیزیکى است). واین با اختیار و اراده آزاد در تقابل است. اما به نظر مى رسد که یک راه حل براى ورود اختیار این باشد که قوانین فیزیک جبرى نباشند و این چیزى بود که حداقل به نظر مى رسید توسط مکانیک کوانتومى حاصل شده است. به عنوان نمونه، کامپتون یکى از فیزیکدانان برجسته بعد از ظهور مکانیک کوانتومى مى نویسد: «دیگر قابل توجیه نیست که قانون فیزیکى را به عنوان شاهدى علیه آزادى انسان به کار بریم. » و این شد که یک فیزیکدان دیگر ابایى از دیندار بودن نداشت. اما تمامى این بدفهمى ها را مى توان به پاى یکى دانستن مفهوم«علیت» با «موجبیت» نوشت. دو مفهومى که در فیزیک کلاسیک یکى پنداشته مى شدند و ناچاراً طرد یکى به طرد دیگرى مى انجامد. اما واقعیت این است که این دو مفهوم کاملاً مستقل از هم هستند و بنابراین حتى اگر افراطى ترین تعبیر از مکانیک کوانتومى به طرد موجبیت بینجامد، علیت را باقى خواهد گذاشت. در ادامه  از این صحبت مى شود که معناى دقیق موجبیت چیست و چگونه در فیزیک کلاسیک با علیت گره مى خورد.
از جمله کسانى که در دنیاى کلاسیک به موجبیت مى پردازد پیر لاپلاس، ریاضیدان، فیزیکدان و فیلسوف فرانسوى است. وى اصل علیت عمومى را این چنین بیان مى کند:«میان رخدادهاى اکنون و رخدادهاى گذشته اتصال ژرفى وجود دارد، اتصالى که بر این اصل استوار است: چیزى نمى تواند بدون علتى که مقدم بر آن باشد وجود داشته باشد» لاپلاس این تعریف از علیت را وامدار نظرات لایبنیتس بود که مى گفت همانقدر که ?=?*? حتمى است، وقوع رخداد ها نیز قطعى خواهد بود. لاپلاس با توجه به این بیان از علیت، موجبیت را چنین مى داند :«ما باید حالت کنونى جهان را معلول حالت قبلى و علت حالت بعدى آن بدانیم. متفکرى که تمامى نیروهاى مؤثر در طبیعت را در یک لحظه معین مى داند، و همچنین مکان لحظه اى تمامى اشیاى جهان را مى داند قادر خواهد بود در یک فرمول، حرکت بزرگترین اجسام تا کوچکترین اتم هاى این جهان را درک کند، مشروط بر این که تفکر وى به اندازه کافى قادر باشد تا تمامى داده ها را تحلیل کند؛ براى وى هیچ چیزى غیر قطعى نخواهد بود و آینده مثل گذشته پیش چشمانش خواهد بود. » مشاهده مى کنیم که لاپلاس نه تنها به وجود روابط على دقیق در جهان اشاره مى کند، بلکه بر پیش بینى پذیرى حالت هاى بعدى نیز صحه مىگذارد. مشروط بر این که آن کسى که به پیش بینى مى پردازد از تمامى وضعیت ها در یک لحظه خاص و نیز تمامى قوانین حاکم بر عالم آگاهى داشته باشد. علاوه بر این باید از قواى محاسبه کنندگى نامحدودى بر خوردار باشد. چراکه حل معادلات فیزیک از پیچیدگى فراوانى برخوردار است و اغلب اوقات محاسباتى که توسط هوش انسانى انجام مى شود تقریبى و ناقص است. بنابراین اگر این را فرض کنیم که «علل یکسان همواره معلول هاى یکسان را نتیجه مى دهند» موجبیت را با علیت یکى دانسته ایم. به همین دلیل به این بیان لاپلاس از موجبیت، موجبیت على گفته مى شود، علاوه براین که حاوى موجبیت پیش بینى گرایانه نیز هست.
اما آنچه فیزیکدانان را وا مىداشت تا موجبیت را با علیت یکسان بدانند، شکل روابطى بود که براى معادلات فیزیکى مى نوشتند. همانطور که مى دانیم روابط موجود در فیزیک کلاسیک ، روابطى قطعى و معین هستند. به عنوان مثال در رابطه  F=maاگر شما جرم یک جسم و شتاب وارد بر آن را بدانید به صورت قطعى مى توانید مقدار نیرو را محاسبه کنید و به جرم مورد نظر نسبت دهید. پس این رابطه یک رابطه موجبیتى است. اما این سؤال پیش مى آید که آیا نیرو علت شتاب گرفتن جسم است یا شتاب وارد بر جسم علت وارد آمدن نیرو است؟ همانطور که مشاهده مى کنیم شکل رابطه این را نشان نمى دهد. به همین دلیل بهتر است روابط فیزیکى را بر حسب تغییرات بنویسیم. به عنوان نمونه در رابطه مذکور به جاى شتاب مى توان نسبت تغییر سرعت به تغییر زمان را نوشت. در این صورت رابطه از حالت تقارن خارج مى شود و بر این نکته دلالت مى کند که نیرو علت تغییر سرعت و در نتیجه شتاب شده است. پس معادلات فیزیکى علاوه بر این که حکایت گر رابطه اى موجبیتى هستند، علت و معلول را نیز مشخص مى کنند. به همین دلیل الگوى علیت در فیزیک کلاسیک به «الگوى تابعى» علیت معروف شده است، الگویى که در مکانیک کوانتومى به «الگوى شرطى علیت» تغییر پیدا مىکند. اما ببینیم که چرا مکانیک کوانتومى به طرد موجبیت مى انجامد. همانطور که از نقل و قول لاپلاس فهمیده مى شود اگر کسى مکان و سرعت ذره را در یک لحظه بداند مى تواند با توجه به نیروهاى حاکم بر ذره مکان و سرعت ذره را در تمامى لحظات بعدى بداند. مشکل در این نکته قرار دارد که براساس مکانیک کوانتومى نمى توان مکان و سرعت یک ذره را توأمان با هم دانست و این عدم شناخت ناشى از کمبود اطلاعات ما نیست بلکه خود ذره اساساً در یک لحظه نمى تواند هم مکان قطعى داشته باشد و هم داراى سرعت مشخصى باشد. بنابراین مى توان نتیجه گرفت که موجبیت لاپلاسى در مورد جهان کوانتومى اعتبار ندارد. این استدلالى که آورده شد منسوب به هایزنبرگ است، کسى که اصل عدم قطعیت اش حکایت گر این واقعیت است که یک ذره نمى تواند در یک لحظه بعضى از کمیت ها را به صورت قطعى داشته باشد از جمله سرعت و مکان. استدلال مذکور مبتنى بر یک مغالطه است و نمى تواند معتبر باشد. چرا که از نفى مقدم یک گزاره شرطى(عدم وجود مکان و سرعت در یک لحظه) نفى تالى (عدم شناخت مکان و سرعت در لحظات بعدى) را نتیجه گرفته است. دلیل قوى تر براى نفى موجبیت در مکانیک کوانتومى وجود احتمالات در روابط کوانتومى است. در نظریه کوانتوم دیگر نمى توان گفت که مقدار انرژى در لحظه بعدى فلان مقدار قطعى است. بلکه صرفاً مى توان گفت که با فلان احتمال انرژى فلان مقدار است. از طرف پدید آورندگان نظریه این احتمال ناشى از جهل ما نیست و على الاصول ناموجبیت در جهان حکمفرماست. هرچند این نظر میان فیزیکدانان و فلاسفه مورد چالش قرار گرفته است. اما نکته اصلى اینجاست که با طرد موجبیت هنوز مى توان با علیت باور داشت. دلیلى ندارد که اگر در فیزیک کلاسیک به غلط موجبیت با علیت یکى پنداشته مى شود در فیزیک کوانتومى نیز این دو مفهوم یکى باشند. باید بازتعریفى از رابطه على کرد که رخدادهاى کوانتومى را شامل رابطه على کند و این چیزى است که در فلسفه مکانیک کوانتومى به صورت جدى مورد پیگیرى قرار گرفته است.


آیا، می توانیم به قبول شانس و نه علت به عنوان قانون متعالی جهان فیزیکی راضی باشیم. به این سئوال جواب اینست که علیت به مفهوم درست آن حذف نمی شود بلکه تنها تعبیر سنتی از آن که با دترمیسیسم (جبرگرایی) تطبیق می کند حذف میشودعلیت در تعریف، این اصل است که یک واقعیت فیزیکی بستگی به دیگری دارد و کاوش حقیقی کشف این وابستگی است و این هنوز در مکانیک کوانتومی صادق است گرچه اشیا مورد مشاهده که برای آنها این وابستگی ادعا می شود متفاوتند، اینها احتمالات حوادث بنیادی هستند و نه خود حوادث فردی.


نکته پایانى این است که آیا یکى دانستن موجبیت با علیت در مکانیک کلاسیک موجه است؟ مى توان نشان داد که در مکانیک کلاسیک نیز رابطه اى موجبیتى باشد ولى حکایت گر رابطه على نباشد و بالعکس. به عنوان مثال بسیارى از روابط فیزیک را نمى توان بر اساس تغییرات یکطرفه نوشت. مثلاً مى دانیم که براساس را بطه گاز ها در دماى ثابت، اگر حجم یک گاز را دوبرابر کنیم فشار آن نصف مى شود. پرسش این است که آیا دو برابر شدن حجم علت کاهش فشار شده است یا کاهش فشار باعث بالارفتن حجم؟ بنابراین برخى از روابط فیزیک کلاسیک نیز نمى توانند تمایزى میان علت و معلول برقرار کنند.

 

 انتقادات بزرگان فلسفه به علیت

انتقاد هیوم از مفهوم علیت ، مبتنی بر «رابطه ضروری » است که بین علت و معلول وجود دارد . او این رابطه را « پیوستگی دائم » می خواند که از سویی فاقد قطعیت یا جبریت  (determinism)  است ، و از سوی دیگر پیش بینی  پدیده های آینده  بر مبنای قوانین علی فاقد اعتبار هستند . هیوم تاکید می کند که علت به معنای «وجود نوعی قدرت مبهمی ما بین دو پدیده نیست  » که یکی بر دیگری اعمال می دارد .

هیوم اظهار می دارد که نمی توان بطور تجربی اثبات کرد که پدیده ای علت پدیده دیگری است . اما این بدان معنا نیست که ما نمی توانیم بر علیت باور داشته باشیم . در صورت رد عملی علیت زندگی عملا از بین می رود .  در صورتی که چه دانشمندان که کلیه دانش علمی خود را بر مبنای علیت بنا  کرده اند و چه مردم عادی که هرگامی که برمیدارند و بر زمین می گذارند * عملا می پذیرند که زیر پایشان سفت سخت است و سفت و سخت نیز خواهد ماند . ایراد هیوم گر چه مدتی از نظر تئوری پایه های علوم طبیعی را سست کرد ، اما دانشمندان عملا نسبت به ایراد هیوم بی توجهی نشان دادند. چرا که ، ایراد هیوم ، نه عملا  ، بل از نظر فلسفه و نظریه پردازی قابل بحث و جدل است.      ذکر این نکته نیز لازم است که قبل از هیوم ، در فلسفه متکلمین  نیز نظراتی مشاهده می شود که بنوعی علیت را رد می کند و بیان می دارد که نمی توان گفت که این پدیده علت پدیده دیگری است ، چون همه چیز را خداوند خلق کرده است، بنا بر این هیچ وقت  « رابطه ضروری » بین پدیده ها وجد ندارد . از سوی دیگر ، مفهوم « جبرگرایی » (determinism ) که در بطن علیت ریشه دارد ِ با مفهوم  « اراده آزاد «  ( free will ) در تضاد است .

فیلسوفانی چون فخر رازی، ویتگنشتاین و گیلبرت رایل معتقدند که رابطه علیت قابل مشاهده نیست بلکه قابل کشف عقلانی است و نادیدنی است. ولی افرادی همانند ابن رشد این اصل را مفروض گرفته  و معلوم نیست که آن اصل صد در صد هم قابل دفاع باشد ( البته گویا در فلسفه ابن رشد علیت نقش بنادینی دارد و اگر آن را نفی کنیم کلیه فلسفه وی فرو می پاشد و در فلسفه اسلامی نیز همین موضوع صادق است و علیت به عنوان مغز اصلی فلسفه اسلامی در نظر گرفته می شود و اگر علیت را نفی کنیم اساسا تمامی فلسفه اسلامی فرو خواهد ریخت و دیگر نم یتوان وجود خداوند را اثبات نمود!) اگر چه غزالی نفی علیت می‌کند ولی زبان او زبان علی است. زبان هیوم هم زبان علی است و می‌گوید آنچه باعث می‌شود که زبان علیت را به کار ببریم، عادت است.

امیدوارم در آینده بتوانم به فراخور مطالعات بیشتر در باره علیّت و اهمیت آن در علم بنویسم اما حدس من به شخصه با توجه به گسترش و توجه فیزیک کوانتوم که روز به روز نیز بیشتر می شود، آن است که آرام آرام علیت در علم به حاشیه خواهد رفت و حتی ممکن است از علم حذف شود!

پ.ن: از نکات و درس گفتارهای دکتر علی جعفری نیز در برخ از قسمت های این یادداشت استفاده شده است.


سید مهدی دزفولی

 

راسل و مساله علیت در علم

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۰۶ ب.ظ


استقراء از دیدگاه راسل


استقراء مسئلهای است که از زمان ارسطو تاکنون فیلسوفان علم در باب آن سخن گفته اند. مشکل اساسی در مسئله استقراء این است که چگونه می توان با مشاهده چند مصداق به نظریه یا فرضیه کلی دست یافت.

استقراء در فلسفهی علم -که یکی از روشهای استدلال  است- بسیاری از فیلسوفان را برآن داشته است تا در جهت اثبات حجّیّت آن تلاش کنند.

استقراء حجّتی است که در آن ذهن از قضایای جزئی به نتیجة کلّی میرسد.امامشکل اینجاست چگونه میتوانیم علم قطعی پیدا کنیم که موارد آینده از هر حیث مشابه موارد گذشته باشد.

راسل میگوید چون علوم مبتنی بر اصل استقراست ، اصل استقراء را باید به استناد بداهت ذاتی آن پذیرفت، و در غیر اینصورت علوم به چالش میافتد.


مقدّمه

 استقراء -که یکی از روشهای استدلال است و در طول تاریخ فرهنگ بشر، سابقهی طولانی دارد- مسئلهای است که از دیر زمان متفکّران به ویژه فیلسوفان علم ، فراخور ِتوان ِخود به تبیین آن پرداختهاند . این امر زمانی شدّت گرفت که گروهی از تجربهگرایان در مقابل کسانی که قیاس را یگانه راه ِمعتبر برای استنتاج معرفی میکردند، ایستادند و برای یقینی ساختن استقراء، گامهای مهمی برداشتند.تاریخ فلسفه از پیشینهی استقراء چنین گواهی میدهد که «سقراط» نخستین اندیشمند استقراگراست که از شناخت مصادیق و جزئیّات، «روش دیالکتیکی»  خود را آغاز کرد تا سرانجام به تعاریف کلی دست  یافت. افلاطون نیز از این ارمغان استاد بهرهای وافی برد ولی هیچگاه به «اعتبار ادراکات حسی و تجربی» حکم نکرد. سقراط و شاگردش افلاطون برای رسیدن به تعریف صحیح از یک مفهوم ، از روش استقرایی برای نیل از جزئیات به کلیات استفاده می کردند. و ارسطو شاگرد افلاطون نیز اولین کسی بود که شیوه استقرایی را تدوین کرد تا اینکه شکل مشخصی پیدا کرد.

راسل معتقداست اصل استقراء امری تجربی نیست بلکه اگر صحّت داشته باشد، قاعدهای منطقی و مقدم بر تجربه است و از اوّلیات عقلی به شمار میآید؛ بنابراین از طریق «تجربه» قابل رد و اثبات نیست. راسل میگوید: شک در صحّت این قضیه جایز است اما اگر صحّت آن تصدیق شود، میتوان نتیجهگرفت که در گذشته وآینده هم صدق میکند؛ پس اگر استقراء صادق باشد، نتیجهی مأخوذ آن؛یعنی،- احتمال صدق قوانین علّی در هر زمانی اعم از گذشته و آینده- معتبر است و اگر اصلِ مفروضِ استقراء صادق نباشد، حکم ما دربارهی گذشته و آینده هم صادق نیست.


معنای لغوی و اصطلاحی استقراء

« واژهی استقراء از ترجمهی لفظ یونانی “ایپا جوجیا” ( ๆ ﻻo ﻻ π Eٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍ)گرفته شده است که ارسطو آن را به کار برده است. در لغت به معنای تتبع و جستجوست و در اصطلاح ِمنطق استدلالی را گویند که در آن، براساس مشاهده در مورد جزئیّات،حکم به ثبوت کلّی آن جزئیات مینمائیم. »(اژهای،محمدعلی،مبانی منطق، صص 143-144)


تعریف استقراء :         

«استقراء قاعدهاى است که این مجوّز را به ما مىدهد تا بتوانیم از تجربهی موارد مشخّص، یک قانونکلّى صادر کنیم. »(philosophy of science.cloob.com/club/post/show/topicid/…/true.)

 به قول رایشنباخ« حذف استقراء از علم به مثابه خلع علوم از مسند قضاوت درباره صدق و کذب قوانین و نظریات علمی است و بدون استقراء نمیتوان  فرقی بین قوانین و نظریات علمی گذاشت . » (پوپر،کارل ریموند،منطق اکتشاف علمی،ص40  )

علم با تجربه و آزمایش آغاز مى شود که هر دوى این ها مبتنى بر مشاهده اند. ما با مشاهدهی  امور ِمورد آزمون میتوانیم به قوانین علّیای که کلّى نیز هستند برسیم؛ البتّه این حرکت از موارد جزئى به مواردکلى، مشروط به رعایت نکاتى است که از آن جمله مىتوان به تکثّر، تعدّد و تنوّع مشاهده ی امور مورد تجربه یا آزمایش اشاره کرد؛یعنى، نمونههای ِمورد مشاهده در آزمایش و تجربه باید بسیار زیاد و در شرایط متنوّع باشند و هیچ یک از موارد مشاهده نیز نباید قانون کلّى مورد نظر را رد کنند

 

مسئله استقراء (استقراء و تجربه گرایی خام)

 «مشکل استقراء و تجربهگرایی خام و بحث احتمالات، همچنان در تاریخ فلسفه علم ادامه یافت تا در اوایل قرن بیستم ، عدهاى از دانش آموختگان ِعلوم تجربى و بیش از همه فیزیکدانان در «وین» گِرد هم آمدند. این افراد که از جملهی آنان مىتوان به «کارل همپل»، «رودولف کارنپ»، «موریس شلیک» و «اتونویرات» اشاره کرد؛ قائل به این بودند که: علم تجربى همان چیزى است که ما از مشاهده و گزارههاى مشاهدتى به دست میآوریم و این فرآیند را تنها به واسطهی اصل استقراء طى میکنیم.


روش استقرائی

«صفت بارز علوم تجربی استفاده از روشهای استقرایی در مقام کشف قوانین علمی است». (پوپر،کارل،ریموند،منطق اکتشاف علمی،ص40)

 روش استقرایى که اساساً روش متداول در علوم تجربى است؛ ناشى از تجربه و ادراک حسى است. بدین معنى که ما با ادراک حسىّ ِو تجربهی رخدادهاى متفاوت و محدود، به این نتیجهی منطقى مىرسیم که همواره یک
قانون کلى و ضرورى بر امور رخدادهاى متفاوت و محدود حاکم است این دیدگاه که احتمالاً نخستین رویکردِ بیشترِ انسان‌هاست، قدیمیترین دیدگاهِ فلاسفه دربارهی علم نیز بوده‌ است.


 انواع استقراء

الف – استقرای «منطقی- فلسفی»

 «باید توجّه داشت که استقرای «منطقی- فلسفی» با «استقرای ریاضی» متفاوت است. استقرای منطقی آنگونه که خواهد آمد، سیر از خاص به عام و بررسی جزئیّات برای تحصیل کلّیات است. اما استقرای ریاضی یکی از
روشهای بنیادین ِاثبات ِقضایا در ریاضیات بوده است و صدق نتیجهی آن یقینی است.» (مصاف،غلامحسین،مدخل منطق صورت یا منطق ریاضی ص513.)

 به گواهی تاریخ ِفلسفه، «سقراط اولین اندیشمند «استقراگر»است که روش «دیالکتیکی» خود را از شناخت مصادیق جزئی آغاز کرد تا سرانجام به تعریف کلی دست یابد بر همین اساس است که ارسطو در بارهی سقراط گفته است:« دو چیز است که حقاً باید آنها را به سقراط نسبت داد:1) استدلال استقرایی 2) تعریف کلّی.»(ارسطو،متافیزیک،ص429.)

« افلاطون نیز از این ارمغان ِاستاد بهرهی وافی برد امّا هیچگاه به اعتبار ِادراک ِحسی و تجربی حکم نداد. ارسطو در مقابل ِاستاد، تنها قیاس را به عنوان استنتاج ِمنطقی پذیرفت و سایر حجّت ها- از جمله استقراء- را به آن برگرداند. این طریقه نزد عموم حکیمان ِمغرب و مشرق پذیرفته شد تا رنسانس که دورهی ِآغاز ِنگاه ِانتقادی به قیاسی بودن استقراء بود، رهیافتهای متفاوتی در باب استقراء پدید آمد.»(خسروپناه،عبدالحسین،منطق استقراءعلمی(1)مجله تخصصیکلام اسلامی،ش37ص72.)

استقراء فرآیندی است که براساس آن اندیشمندان تصمیم میگیرند که آیا با توجّه به مشاهدات وتجربیّات، نظریّة خاصّی درست است یا خیر. نمونه ای از سادهترین شکل آن این است که ؛مثلاً، شیمیدانان در مواردی دیده اند که سوختن سدیم در چراغ گازی ِآزمایشگاه، شعله را به رنگ نارنجی ِروشن در میآورد؛ بنابراین، نتیجه میگیرند که سوختن سدیم، همیشه رنگ شعله را نارنجی روشن میکند.»

اهمیت عمومیّت بخشیدن به نتایجی که از مشاهدات و آزمایشهای جداگانه به دست می آید – یعنی استقراء-  برای علوم تجربی بر همه روشن است.


 ب-استقرای ریاضی

 «استقرای ریاضی» که یکی از روشهای بنیادین اثبات قضایا در ریاضیات بوده است یک روش قیاسی است.

 برای مثال: «اگر در ریاضیّات بخواهیم اثبات کنیم که همهی اعداد طبیعی ویژگی x را دارند نخست بررسی میکنیم که صفر ویژگی x را دارد یا نه؟ (= گام بنیادی استقراء) اگر صفر خاصیّت x را داشت آن گاه فرض میکنیم که n ( – که نشانهی عدد فرضی است-) خاصیّت x را داشته باشد(= فرض استقراء) سپس بررسی میکنیم که آیا n+1  این خاصیّت را دارد یا نه؟ ( = گام استقراء) اگر n+1 هم این خاصیّت را داشته باشد؛ نتیجه میگیریم که همه ی اعداد طبیعی خاصیّت x را دارند. (موحد،ضیاء،درآمدی به منطق جدید،صص124-125.)

احکام ممکن است کلّی و ممکن است جزئی باشند.

به مثال زیر توجّه کنید:

عدد 140 بر 5 قابل قسمت است(1)

هر عددی که به صفر ختم شود بر 5 قابل قسمت است  (2)

از حکم جزئی (1)، حکم کلی (2) را نتیجه گرفتیم ، حکم (2) صحیح است.

وقتی که از احکام جزئی به احکام کلّی برسیم، روش نتیجهگیری را استقراء گویند.

یکی از مهمترین مسائل فلسفهی علم در عصر حاضر، مسئلهی استقراءست. ریشهی این بحث از جهت تاریخی به تحلیل هیوم دربارهی علّیت بر میگردد.


مبنای تجربی استقراء

  اندیشهی اصلی استقراگِرایی این است که: «علم از مشاهده آغاز میشود و مشاهدات به تعمیمها -قوانین و نظریات- و پیشبینی میرسد».

دانشمندان در روش استقراء با مشاهدهی پدیدهها و جمع آوری داده ها و تکرار مشاهده و دقّت در آن، کارشان را آغاز کرده سپس به فرضیّه و نظریّهپردازی میپردازند. مشاهده نیز اصالت و صحت و مطلق بودن خود را پس ازسست شدن «استقراء» وا نهاد مثلاً «بوقلمون» برتراندراسل در زمینهی «نسبی بودن مشاهده» بسیار جالب است. برای ردّ ِحالت عام استقراء، برتراندراسل مثالی دارد که به نام«بوقلمون استقرای برتراندراسل» معروف است. این مثال از این قرار است:

 «بوقلمون استقراگِرای برتراندراسل در اولین بامداد حضور خود در مرغداری ملاحظه کرد که ساعت 9 صبح به او غذا دادند. با این حال چون استقراگرای خوبی بود در قضاوت و نتیجهگیری تعجیل نکرد. او منتظر شد تا مشاهدات زیادی از این که در ساعت 9 صبح تغذیه می شود گردآوری کند و این مشاهدات را تحت اوضاع مختلف وسیعی، در چهارشنبه و پنج شنبه ها به روزهای سرد و روزهای گرم، در روزهای بارانی و روزهای خشک، انجام داد. هر روز گزارهی مشاهدتی دیگری به فهرست خود اضافه کرد. سرانجام وجدان استقرای او رضایت داد و دست به استنباطی استقراگرایی زد و نتیجه گرفت که : «من همیشه در ساعت نه صبح تغذیه میشوم .                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                             افسوس که معلوم شد این نتیجه بصورت قاطعی غلط است ، زیرا شب کریسمس به جای اینکه تغذیه شود، گلویش بریده شد. استنباطی استقرایی با وجود مقدمات صادق، منتهی به نتیجه ای کاذب گردید.» (چالمرز،آلن اف،چیستی علم،ص26.)

اکنون میبینیم نظر راسل درباره اصل یکنواخت طبیعت چیست؟

«عقیده به اینکه آفتاب فردا طلوع خواهد کرد ممکن است بر اثر تصادم ناگهانی کره زمین با جسم بزرگی که گردش آن را مختل میسازد باطل گردد، ولی چنین واقعی خلاف قوانین حرکت و قانون جاذبه نخواهد بود.

هر استدلالی که به استناد تجربه نسبت به آینده یا اجزای تجربه نشدهی گذشته و حال به عمل آید. متضمّن فرضی ِاصل استقراء خواهد بود. پس یا باید استقراء را به استناد بداهت ذاتی آن پذیرفت و یا از هر گونه توجیه عقلی دربارهی انتظارات ما نسبت به آینده چشم پوشید، اگر اصل مزبور معتبر نباشد، هیچ گونه توجیهی برای انتظار این که «فردا آفتاب طلوع کند»  یا این که «اگر خود را از بام فرو افکنیم به زمین میافتیم»، نخواهد بود. تمامی رفتار ما مبتنی بر تداعیات و مقدماتی است که در گذشته مجری بوده و ما مجری بودن آن ها را در آینده نیز محتمل میانگاریم. و صحت این احتمال مبتنی بر اصل استقراءست.

. راسل در باب استقراء میگوید: اصول کلّیهی علوم از قبیل «اعتماد به حکومت قوانین طبیعی» و عقیده به این که «هر امر حادثی علّتی دارد» مانند اعتقادات عُرف عامّه و زندگی ِروزانه مبتنی بر اصل استقراء است».(Bertrand,Russell,The problems of philosophy,chapter VI. on induction, Release Date:2009,pp40-45.)

وی در جای دیگر دربارهی تردیدپذیری استقراء گفته است: متأسفانه تاکنون هیچ کس دلیل کافی به دست نداده است تا بتوانیم اینگونه استنباطها را درست بدانیم.


مبنای غیرتجربی استقراء

راسل مبنای غیرتجربی را مبداء استقراء مینامد. این نظریه ، ذهنهای استقرایی را بر اساس حساب احتمالات تفسیر میکند و تنها صدق احتمالی نه صدق یقینی را محصول استقراء میداند. راسل معتقد است ما در استقراء مجبوریم نهایتاً به «مبنایی غیرتجربی» رجوع کنیم. آنهایی که به استقراء  تمسّک میجویند و مستلزم به رعایت حدود آن میشوند، میخواهند تأکید کنند که« تمام منطق، تجربی است». نظر اکثر مکتب تجربی حتی خود راسل این است که «تجربهی حسی به تنهایی کافی نیست و چارهای وجود ندارد جز این که یا قائل به اصل استقراء شده و آن  را صحیح بدانیم و خودش را برای صدقش کافی بدانیم یا این که بیهوده به دنبال منطقی باشیم  تا بتواند حوادث آینده را قبل از وقوع شان و تنها براساس مجموعه ای از علوم حسی گذشته، پیشبینی کند و بگوید که حوادث آینده ، مانند حوادث گذشته خواهند بود.» (صدر،محمدباقر،مبانی منطقی استقراءص126. )

به هر حال اصل استقراء به استناد تجربه قابل ابطال نیست. اما اگر ابطال استقراء به استناد تجربه ممکن نیست اثبات آن هم به طریق مزبور امکان ندارد.

استقراء از نظر فلاسفهی قدیم (سقراط، افلاطون و ارسطو)

«سقراط» براى رسیدن به تعریفى صحیح از یک مفهوم از شیوهى استقرایى استفاده  میکرد؛ بدینمعنا که ابتدا مثالها و شواهدى را در بارهی موضوع مورد نظرش پیدا میکرد و از این جزئیّات به دست آمده براى رسیدن به کلّیّات ِمطلب استفاده میکرد. او پس از فهمیدن قاعده کلّى آن را براى موارد خاص تطبیق و تعمیم میداد؛ مثلا او هنگام گفتگو- بارزترین هنر سقراط گفت و شنود بود- نظر طرف مقابلش را در بارهی عدالت جویا میشد. مخاطب هم براى رسیدن به تعریف، مثال هایى را ارائه میکرد. سپس سقراط با نشان دادن روابط و مشترکات ِمثالها، شخص را به تعریفى از مفهوم ِمورد نظر(مثلا عدالت) میرساند.

 بعد از این مرحله سقراط موارد مخالف و متضاد ِبا تعریف را یادآورى میکرد. بدین ترتیب فرد ِمورد نظر پیوسته مجبور میشد که تعریف ِخود را تغییر دهد تا به تعریف صحیحى برسد در این دیالوگها شخص به اشتباهات و ناتوانیهاى خود نیز پى میبرد.

تمام دانستههاى ما در بارهی سقراط از مطالبى است که شاگردانش- به ویژه افلاطون- در بارهی او ذکر کردهاند. در بسیارى از متون ِافلاطون نمیتوان تشخیص داد که مطلب، افکار سقراط است یا عقاید ِافلاطون است که از زبان سقراط بیان شدهاست.

 افلاطون «مانند سقراط از روش استقرایی برای نیل از جزئیّات به کلّیّات استفاده  میکرد.» (بدوی،عبدالرحمن،افلاطون،ص140به نقل ازخسروپناه،عبدالحسین،منطق استقراءعلمی،کلام اسلامی،ص37.)

با وجود این ارسطو اوّلین کسی بود که روش استقرایی را مدوّن کرد و در توجیه آن کوشید. «ارسطو دو نوع استقراء مورد بحث قرار داد که هر دو نوع در ارتقاء از احکام جزئی به احکام کلی ، اشتراک دارند.

 الف- استقراء شمارش ساده است، به نحوی که اشیاء یا رویدادهای منفرد یکایک مورد مطالعه قرار میگیرد و سپس حکمی به عنوان تعمیم در خصوص موارد منفرد مطالعه شده ارائه میگردد این حکم را استقرایی ، یا به بیان دقیقتر ، حاصل از استقراء میخوانند. نمونة یک استدلال استقرایی بوسیله شمارش ساده چنین است. این که a1, a2, a3, …. , an دارای خاصّه p هستند، میتوان نتیجه گرفت که تمام  aها، حتّی a هایی که تاکنون مورد بررسی قرار نگرفتهاند، دارای خاصّه p هستند.

ب-شهود مستقیم اصول کلی مندرج در پدیدهها گونه  دیگری از استقراست؛ این همان بصیرت و بینشی است که به « شمّ» یا هوش دانشمند معروف است . مثلاً در مورد ماهگرفتگی میتوان گفت که دانشمند در مییابد که نیمه روشن ماه همواره رو به سوی خورشید دارد و از این رو نتیجه میگیرد که ماه به وسیله نور خورشید
میدرخشد.»

  راسل میگوید : « بدون اصل استقراء ، موارد شهود صدق قوانین علمی و فرض صدق آن را در موارد نامشهود (آینده ) موجه نمیسازد. پس در حقیقت آنچه مبنای کلیه احکام دربارة وجود اشیای است که مستقیماً و بلاواسطه محسوس و مشهود نباشد ، اصل استقراست نه قانون علیت . » (راسل،برتراند،علم به عالم خارج،ص225،راسل،جهان بینی علمی،ص83.)

استقراء استدلالی است که بوسیلة آن ، مجهول متغیری را کشف میکنیم. در این شیوه برخلاف قیاس ، استدلال از جزئی به کلی است بدینصورت که محقق و استقراء کننده با مشاهده خاصیت معین در شیئی مشخص ، به استقرای خود تعمیم میبخشد.

 

  احتمال در استقراء

  برتراند راسل در باب مشکل استقراء (  problem of induction ) می گوید : هرگاه میبینیم که دو امر پی در پی با یکدیگر مقارنت داشتهاند و در هیچ موردی ندیدهایم که یکی بدون دیگری واقع گردد، آیا وقوع یکی از آن دو در مورد جدیدی، مجوز این خواهد بود که انتظار وقوع آن دیگری را داشته باشیم؟ اعتبار تمام انتظارات ما نسبت به آینده، موکول به جوابی است که به این سؤال میدهیم. همچنین است کلیه نتایج حاصل از استقراء و در واقع، تمام معتقداتیکه زندگی روزمرهی ما مبتنی بر آنهاست. (راسل،برتراند،مسائل فلسفه،ص87.)

     «این مشکل اساسی از مشکلات دیرین اهل منطق و فلاسفهی اسلامی و غربی و از مسائل سرنوشت ساز فلسفه علم میباشد. رویکردهای گوناگونی برای این مسئله ارائه شده است که دو رویکرد منطق عقلگرایی ارسطویی و منطق تجربهگرایی جان استوارت میل ، فرانسیس بیکن و دیوید هیوم که مدعی اثباتی بودن گزارههای تجربی هستند اذهان دارند که از بررسی جزئیات محدود میتوان به یک حکم کلی دسترسی پیدا کرد.» (Richard Hanleg,No End in sight:Causal loops in philosophy physics and fiction,synthese.)

 راسل چون خود را محتاج به اصل استقراء میداند و معتقد است که اگر استقراء صحیح نباشد، ما هیچ دلیلی نخواهیم داشت که قبول کنیم «خورشید فردا طلوع خواهد کرد»، در باب راه ِتعمیم پدیدههای آزموده به ناآزموده توسط استقراء میگوید: «تجربه نشان داده که توالی رویدادها در گذشته، علّت انتظار وقوع این رویدادها در آینده بوده است. حال گرچه همیشه این توقعّات به وقوع نخواهد پیوست و هر چند هیچ دلیلی بر «یک شکل بودن طبیعت در گذشته و آینده» نداریم ولی محتاج به اصل استقرائیم؛ بنابراین ما باید با مبتنی دانستن علم بر استقراء، نتایج حاصله ازاستقراء را به صورت احتمالی قبول کنیم» (راسل،برتراند،جهان بینی علمی،صص77-76.)

 

تیجه گیری نهایی:

 استقراء برخلاف قیاس استدلال از جزئی به کلی است بدینصورت که محقق و استقراکننده با مشاهده خاصیت معین در شیئی مشخص ، به استقرای خود تعمیم میبخشد . راسل چون خود را محتاج به اصل استقراء میداند معتقد است که اگر استقراء صحیح نباشد ما هیچ دلیلی نخواهیم داشت که قبول کنیم خورشید فردا طلوع خواهد کرد همچنین میگوید تجربه نشان دادهاست توالی رویدادها در گذشته ، علّت انتظار وقوع این رویدادها در آینده بوده است هر چند هیچ دلیلی بر یک شکل بودن طبیعت در گذشته و آینده نداریم ولی محتاج به اصل استقرائیم ، بنابراین باید با مبتنی دانستن علم بر استقراء ، نتایج حاصل از استقراء را به صورت احتمالی قبول کنیم.

به عقیده راسل اثبات اصل استقراء به استناد تجربه تنها بدون مصادره مطلوب ، هرگز ممکن نخواهد بود. پس یا باید استقرا را به استناد بداهت ذاتی آن پذیرفت و یا از هرگونه توجیه عقلی درباره انتظارات ما نسبت به آینده چشم پوشید. او میگوید باید قبول داشت که مسئله استقرا هنوز به لحاظ نظری برای منطق کاملاً توجیه نشدهاست.

راسل میگوید همة قوانین علمی متکی بر استقراست در حالیکه خود استقراء به عنوان یک فرآیند منطقی مورد تردید است و نمیتواند محصل یقین باشد به طور ساده یک استدلال استقرایی را بدین شرح میتوان طرح کرد که اگر فرضیهی مورد نظر ما صحیح باشد فلان امور مشاهده خواهد شد و حالا که این امور مشاهده شد پس احتمالاً فرضیه ما صحیح است . روش استقراء ساده ، خطرناکترین نوع آن است . مانند کسی که استدلال کند چون همة گربههای مورد مشاهده او دم داشتند پس همة گربهها دم دارند .

اشکال به راسل : اولاً او برای اینکه حجت استقراء را یک اصل اولی و پیشینی معرفی کند به عنوان اصل یک موضوع معرفی میکند میگوید با توجه به اصل استقراء آینده طبیعت شبیه گذشته است ثانیاً میگوید اصل استقراء تجربی نیست اگر صحت داشته باشد از اولیات عقلی و قاعده مقدم بر تجربه است که از طریق تجربه قابل رد و اثبات نیست.


حسن رنجبر


فهرست منابع فارسی

 1_ ارسطو، متافیزیک،ترجمه شرف الدین خراسانی،تهران،انتشارات حکمت،چاپ دوم،1379.

  2_ اژه ای، محمدعلی، مبانی منطق، تهران ، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)،  چاپ   دوم، 1370.

  3_  بدوی، عبدالرحمن ، افلاطون به نقل از خسرو پناه ، عبدالحسین، منطق استقرای علمی،کلام اسلامی،بی جا    بهار1380 ش37.

 4 _ پوپر،کارل ریموند، منطق اکتشاف علمی، ترجمه سیدحسن کمالی ،تهران ، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1370.

5_چالمرز،آلن اف،چیستی علم: درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی،تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،     چاپ هشتم ، 1387.

 6_ خسروپناه،عبدالحسین، منطق استقراء علمی(1) ، مجله تخصصی کلام اسلامی ، شماره 37 ،بی جا، بهار 1380.

 7_ راسل،برتراند، علم ما به عالم خارج، ترجمة منوچهر بزرگمهر، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348.

 8_ _______،جهان بینی علمی، مترجم سیدحسن منصور،تهران، انتشارات آگاه، چاب سوم،1360.

  9_ ________، مسائل فلسفه، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم ، 1352.

 10_صدر،محمد باقر،مبانی منطقی استقراء، ترجمه محمدعلی قدس پور،(ترجمه کتاب الاسس المنطقه للاستقراء) ،بیروت ، 1402.

 11_موحد، ضیاء، درآمدی به منطق جدید،تهران،شرکت انتشارات و علمی و فرهنگی، چاپ ششم،1384.


فهرست منابع انگلیسی

 

 Bertrand,Rassel,The problems of philosophy,chapter VI.on induction, Release Date:2009,pp 40-45

   philosophyofscience.cloob.com/club/post/show/topicid/…/true.1

    Richard Hanleg,No End in sight: Causal Loops in philosophy physics and fiction ,synthese

 

دیوید هیوم ، استقرا و علیت !

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۰۱ ب.ظ

هیوم ۲۶ آوریل ۱۷۱۱ در اسکاتلند به دنیا آمد.هیوم ابتدا به حقوق گرایش پیدا کرد، اما بعدها به گفته خود «از هر چیزى بیزار بود، جز فلسفه و دانش عمومى». در فرانسه خودش فلسفه خواند و «رساله طبیعت انسان» را در ۲۶ سالگى نوشت. فکر مى کرد با این رساله پایه هاى فلسفه اى نوین را ریخته است، اما مورد توجه قرار نگرفت. هیوم در گرفتن کرسى فلسفه در ادینبورگ و گلاسکو ناکام ماند. شاید به این خاطر که به الحاد متهم شده بود. هر چند در میان فیلسوفان او به مقاله نویسى و تاریخ نویسى شهرت یافته است. ایمانوئل کانت بعد از بررسى آثارش گفت که هیوم او را از «خواب دگماتیسم» بیدار کرد. یکى از بحث انگیزترین و برجسته ترین مباحثى که دیوید هیوم تبیین کرد، «علیت» (Causation) بود. او پرسید چرا ما همیشه به دنبال علت هستیم و چرا همیشه بعد از یک علت معلولى را انتظار مى کشیم. متد هیوم در فلسفه اش، مشاهده و تجربه است، نه استنتاج و استقرا. ما اغلب بین دو پدیده یک رابطه علت و معلولى متصور هستیم. وقتى شاهد این هستیم که دو رویداد اتفاق مى افتد، براى آنها توالى اختیار مى کنیم. انتظار داریم اول رویداد «الف» و سپس رویداد «ب» رخ دهد. وقتى آتشى را خاموش مى کنیم، انتظار داریم از آن دود برخیزد. بین شعله آتش و دود یک رابطه متصل به هم را قائلیم. هیوم به این رابطه مى گوید: «پیوستگى ثابت» (Constant conjunction). هیوم معتقد است ما داراى «حافظه» هستیم که در آن تمام رویدادهایى که در گذشته تجربه کرده ایم، حفظ مى شود. به همین دلیل در مغز خود همیشه توقع داریم که این رویدادها وقتى در آینده تکرار مى شوند به همان شکل سابق رخ دهند. از نظر هیوم ما به این وضعیت «عادت» کرده ایم. از این رو «علیت» و این که نتیجه علتى را خواستاریم به این عادت بازمى گردد. از نظر مردم آینده باید شبیه گذشته باشد، اما هیوم متذکر مى شود که ما در دنیایى مغشوش و مبهم به سر مى بریم، جایى که آینده ربطى به گذشته ندارد. پس همه چیز در حال تغییر مدام هستند. به همین دلیل وجود اصل استقرا ضرورتى نمى یابد. به نظر هیوم ما «داراى باورى غریزه مانند هستیم که آینده بنا به تکامل عادات در سیستم عصبى خود شبیه گذشته است.» به همین خاطر نمى توانیم درستى استقرا و قیاس را براى تبیین جهان اثبات کنیم. پس اگر بعد از خاموشى آتش دود برمى خیزد نه به خاطر استقرا و قیاس است، بلکه به این دلیل است که ما عادت کرده ایم چنین رویدادهایى را در پى یکدیگر مشاهده کنیم. همین امر است که هیوم را به شکاکیت و حتى الحاد مى کشاند. چون در جهان هیچ چیز به هیچ چیز نمى تواند ربط داشته باشد. هیوم ۲ آگوست ۱۷۷۶ درگذشت
هیوم و مشکلات استقراء ناقص
هیوم در کتاب «تحقیق درباره فهم انسانی» در بندهای 23 تا 32، با نفی رابطه علّی و ضروری بین دو حادثه متعاقب و مطرح کردن مسأله عادت ذهنی به مشکله استنتاج قوانین تجربی پرداخته و حجیت استقراء را انکار می‌کند. وی می‌گوید حجیت استقراء منوط به این است که علیت بین دو حادثه مشخص شده باشد، در حالی که داوری درباره رابطه علی به طور ضمنی مبتنی بر این تعمیم است که اشیاء مشابه در شرایط مشابه، آثار و معلولات مشابه به بار می‌آورند، ولی چون تمسک به منظم بودن تجربه گذشته نمی‌تواند تضمینی برای برآورده شدن انتظارات ما در مورد آینده باشد و حجیت استقراء هم مبتنی بر اثبات هماهنگی و مشابهت در عالم طبیعت است و چنین مشابهتی هم وجود ندارد، پس استقراء حجیت ندارد. البته در مسلک هیوم این عدم حجیت به معنای رها کردن استقراء نیست.هیوم
هیوم در ادامه بحث و استدلال خود توضیح می‌دهد که توسط تجربه است که برای اولین بار پی ‌بردیم که چه علتی، چه معلولی را دارد؛ مثلاً آدم ابوالبشر با دیدن آب از شفافیت آن علم پیدا نمی‌کرد که در آن، غرق خواهد شد. کلیه قوانین طبیعی و تمام اعمال و حرکات اجسام به وسیله تجربه شناخته می‌شوند و الاّ ذهن ما نمی‌تواند بدون استفاده از مشاهدات قبلی از مشاهده معلول پی به علت ببرد. وی همچنین متذکر می‌شود که ما از تقارن مداوم دو پدیده نمی‌توانیم علیت یکی را بر دیگری اثبات کنیم، بلکه حداکثر چیزی که می‌توان گفت این است که ذهن ما بنابر عادت، پس از مشاهده توالی و تعاقب بین دو حادثه با رؤیت اولی به دومی پی‌می‌‌برد.
هیوم در مورد تسری تجارب به زمان آینده و تعمیم یک حکم می‌گوید:
«اساس تمام استدلالات تجربی این است که آنچه در آینده واقع می‌شود با آنچه در گذشته رخ داده، مطابقت دارد (اصل یکنواختی طبیعت) و اگر این شبهه ایجاد شود که ممکن است سیر طبیعت تغییر کند و گذشته مأخذی برای آینده نباشد، تمام تجربیات بشری عبث خواهد شد (Hume, 1739, P.40). و هیچ نتیجه‌ای از آن حاصل نخواهد شد که البته این فرض، امر بعیدی نیست، زیرا فرض تغییر طبیعت و ترتیب آثاری جز آثار قبلی، مستلزم تناقض نیست؛ بنابر‌این هیچ گونه دلیل تجربی نمی‌تواند این شباهت آینده با گذشته را اثبات کند، زیرا خود این دلایل مبتنی بر فرض و تقدیر این تشابه است. بنابر‌این از آنجا که جمیع دلایل مربوط به وجود واقعی اشیاء، مبتنی بر رابطه علت و معلول است و  اینکه علم ما به رابطه علت و معلول فقط از راه تجربه به دست می‌آید و نتایج حاصله از این تجارب مبتنی بر این فرض است که آینده مطابق با گذشته خواهد بود. سعی در اثبات این فرض مستلزم دور و مصادره به مطلوب است. بر اساس نظریه هیوم، استقراء نه اثبات علیت می‌کند و نه تعمیم.
 
راه حل هیوم در مسأله استقراء
راه حل هیوم که می‌توان آن را مسلک سایکولوژی[1] در تفسیر دلیل استقرایی خواند، بر این اساس است که هر گونه استدلالی در باب واقعیات مبتنی بر رابطه علت و معلول است که در چگونگی و تشریح کیفیت آن از جنبه روان‌شناختی و میل روانی انسان استفاده می‌کند و می‌گوید:
«درباب علیت، علاوه بر توالی زمانی و تقارن، پیوند ضروری یا به عبارت دیگر ضرورت و حتمی بودن هم لازم است، چه بسا همراهی حوادث و پدیده‌ها در گذشته بر سبیل اتفاق بوده باشد و هیچ گونه علیتی بین آن دو نباشد. پس برای اینکه امری علت امر دیگری باشد، علاوه بر تقارن و یا مجاورت، نیازمند به ضرورت نیز می‌باشیم که توسط آن می‌توانیم وقوع امر دوم را پس از وقوع امر اول ادعا کنیم، اما علم به این ضرورت چگونه حاصل می‌شود؟
هیوم می‌گوید، ما در واقع ضرورتی در عالم خارج نداریم و خاستگاه آن، انطباعی است در ذهن ما و قائم به نفس ما و لذا در مشاهدات مکرر ما، چیزی جز مجاورت و عادتی درونی نیست که به واسطه آن انتظار داریم که آن همراهی ادامه یابد و بدین ترتیب، منتظـر معلولها پس از وقوع علتها هستیم.
وی در پاسخ به این سؤال که اندیشه (علیت ضرورت) و حتمیت بازتاب کدام انعکاس است می‌گوید «حتمیت و ضرورت جزء امور محسوسه نیست تا بتواند در محیط انعکاس و بازتاب‌های حسی قرار بگیرد؛ بنابر‌این تعدد و تکرار مثالها نمی‌تواند منشأ تولید حتمیت و ضرورت باشد زیرا در هر بار که آزمایش تکرار می‌شود یک انعکاس ایجاد می‌شود، لکن هیچ کدام از آنها نیروی ایجاد اندیشه ضرورت و حتمیت را ندارد، ولی می‌توان گفت انعکاسی از تکرار مثالها حاصل می‌شود که عبارت است از آمادگی ذهن برای انتقال از موضوعی به  اندیشه چیزی که به حسب عادت، مصاحب و همراه با آن موضوع بوده است و همین انعکاس، اندیشه حتمی بودن پیوند علت و معلول را در ما تولید می‌کند و به دنبال آن ذهن انسان آن مفهوم ذهنی را به موضوعات خارجی سرایت می‌دهد، پس ضرورت و حتمی بودن منشأ درونی دارد».
استدلال هیوم بر مطلب خود چنین است:
هر یک از ما به حسب وجدان خود در می‌یابیم که بین اینکه استدلال بر علت، متکی بر یک مثال باشد یا بر چند مثال تفاوت وجود دارد. مسلم است که از مشاهده یک مورد که مثلاً جسمی با فشار حرکت کرده نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که پس هر جسمی با فشاری مماثل حرکت خواهد کرد؛ ولی در مثالهای متعدد این کار عملی است و این بدین خاطر است که لازم است ما هم‌ زمانی دو پدیده را مکرراً مشاهده کنیم تا به حسب عادت، این آمادگی برای ما حاصل شود که یکی علت دیگری است و اگر عادت، منشأ این اندیشه ما از علت و معلول نبود، بلکه ریشه در عالم خارج داشت باید در یک مثال هم صدق می‌کرد. بنابر‌این از نظر هیوم توجیه دلیل استقرایی و جهش آن از خاص به عام چنین حل می‌شود که آن را دلیل نفسانی بدانیم نه دلیل موضوعی، یعنی آن را مستند به عادت بدانیم نه مستند به قوانین واقعی. پس به نظر هیوم عادت، اساس استدلال استقرایی می‌باشد.
 
اصول نظریه هیوم 
1ـ هیـوم پس از تقسیم ادراکـات ذهن به دو دسته انطبـاعات و ایده، معتقد است که هر ایده‌ای اگر حقیقی باشد باید به انطباعی باز گردد؛ بنابر‌این هر ایده‌ای که قابل ارجاع به انطباع نباشد ساخته ذهن است و ارزش معرفتی و بیرون نمایی ندارد. اما مفهوم علیت نیز قابل ارجاع به هیچ انطباع حسی نیست، بنابر‌این ساخته ذهن است، چون هیچ ما به ازاء حسی ندارد و بر اساس اصالت حس بی‌اعتبار است و بیرون نما نخواهد بود. او به دنبال این مسأله، معتقد می‌شود که مفهوم ضرورت علی نیز مولود تکرار یک حادثه و تداعی معانی می‌باشد و حاکی از ضرورت علی در خارج نیست. جان کلام وی این است که ما تنها توالی را می‌یابیم نه علیت را.
2ـ او قاعده «هر حادثی بالضروره علتی دارد» را مورد تردید قرار می‌دهد و می‌گوید این قضیه نه به بداهت عقل دریافت می‌شود و نه اینکه برهانی است. اما از آنجا که نفی این قضیه باعث تناقض نمی‌شود، یعنی فرض تحقق حادثه بی‌علت مستلزم تناقض نیست؛ بنابر‌این از دسته نسبتهای بین تصورات نمی‌باشد، لذا باید از امور واقع باشد که معرفت به آن از راه تجربه به دست می‌آید، پس شناخت رابطه علت و معلول عقلی نیست و تجربی‌ می‌باشد. وی نحوه دست یابی به مفهوم علت و معلول را چنین تبیین می‌کند:
باید ببینیم چگونه به مفهوم علت و معلول دست یافته‌ایم. معرفت به این رابطه به نحو پیشینی حاصل نیامده است، بلکه کاملاً مأخوذ از تجربه است. هیچ کس نمی‌تواند با مشاهده اوصاف حسی شیء جدید، به علل و معالیل آن شیء علم پیدا کند مگر از راه تجربه[2]. بنابر‌این از نظر وی عقل ما بدون کمک تجربه نمی‌تواند علت و معلول را استنتاج کند.
3ـ هیوم اصل یکنواختی طبیعت را رد می‌کند و می‌گوید:
هیچ تناقضی پیش نمـی‌آید اگر روند طبیعت عوض شود و شیئی که شبیه علتهای قبلی است، معلولهای دیگری از خود صادر کند. از نظر وی تمام تجربیات ما مبتنی بر این فرضاست که آینده مطابق گذشته خواهد بود، در حالی که دلیل بر این فرض نداریم جز به طریق دوری(Hume,1748 , P.23-25). بنابر‌این اصل تشابه در طبیعت به این معنا که ما از علل به ظاهر مشابه، معالیل مشابهی را توقع داریم، حجیت ندارد تا بتواند پایه تجربیات ما قرار بگیرد.
4ـ هیوم گرچه منشأ عقلی و استدلالی اصل یکنواختی را منکر می‌شود لکن منشأ دیگری برای آن قائل است و می‌گوید:
«ما میل درونی داریم که از اعمال مشابه، آثار مشابهی را مشاهده کنیم. این میل، معلول عادت است. یعنی ما عادت کرده‌ایم که با دیدن علت یا معلول، متوقع دیگری باشیم از نظر هیوم این فرض، تنها فرضی است که می‌تواند این امر را توجیه کند که چرا با یک مورد تجربه، پی به علت یا معلول نمی‌بریم ولی با تکرار وقوع آن پی می‌بریم. بنابر‌این عرف یا عادت[3] اصل یکنواختی طبیعت را توجیه می‌کند و مادامی که طبیعت انسان به همین نحو باقی بماند این اصل نیز پا بر جا خواهد بود[4].
 
چالش‌هایی بر اصول هیوم
1ـ از آن جا که منشأ پیدایش علوم حصولی ما انسانها، خارج می‌باشد و در عالم خارج، واقعیاتی وجود دارند که به قوای ادراکی ما اثر می‌گذارند و در نتیجه موجب حصول معرفت می‌شوند، بنابر‌این اگر آن واقعیات خارجی و آن تأثیر و تأثر نباشد معرفتی حاصل نمی‌شود. بر طبق این سخن باید بپذیریم که در همان تجربه نخستین، یعنی در همان اولین ارتباط بین اندام حسی و بخش خارجی، به حکم ضرورت علی و معلولی تصوری برای ما حاصل می‌شود؛ بنابر‌این حصول این علیت، محتاج تکرار نیست. همان طوری که ما گاهی با مشاهده یک بار واقعه نیز پی به علت می‌بریم، پس قبل از تکرار، مفهوم علیت را داریم.    

2ـ هیوم که در انکار علیت می‌گوید، ما تنها توالی را می‌یابیم نـه علیت را، سؤال این است که چگونه بدون قبول علیت، احساس توالی توجیه پذیر است؟ چرا که از نظر وی برای حصول تصور علت در ذهن انسان، علتی به نام عادت وجود دارد که خود آن نیز معلول است وقایع می‌باشد.
3ـ خلط هیوم بین اصل علیت و مصادیق علیت است. مرحوم صدر در تبیین این مطلب می‌گوید «هیوم درباره رابطه علت و معلول معتقد است که نمی‌تواند این رابطه مولود تعقل باشد، چون انسان می‌تواند یک امری را بدون توجه به علتش تصور کند و هیچ تناقضی هم پیش نیاید، بنابر‌این ما علم پیشین به رابطه علیت نداریم».
مرحوم صدر می‌فرماید ما باید بین قانون علیت (اصل علیت) و رابطه علیت (مصادیق علیت) که بین امور خارجی وجود دارد تفاوت قائل شویم. آنچه هیوم به آن مثال زد روشن کننده پیوند علت و معلول است، نه قانون علیت. عقل بدون اتکاء به تجربه، قانون علیت را درک می‌کند ولی نمی‌تواند پیوندهای خاصی را که بین پدیده‌هاست بفهمد. گرچه همان طوری که هیوم معتقد است از تصور بی‌سبب بودن یک پدیده، هیچ ناسازگاری پیش نمی‌آید، چون در مفهوم یک رویداد، انتقال به سبب نهفته نیست؛ لکن باید عقلی بودن قانون علیت را تفسیر کرد (صدر، 1368، ص132).
علاوه بر اینکه این سخن هیوم که می‌گوید اگر مثالها متعدد باشد، به واسطه عادتی که حاصل می‌شود علیت به دست می‌آید، قابل خدشه می‌باشد، چون تفاوت یک مثال با چند مثال فقط در این است که یک مثال نمی‌تواند احتمال تصادف را نفی کند؛ زیرا اگر یک بار هم زمانی رخ دهد امکان این هست که به حکم تصادف بوده و سبب دیگری در کار باشد، لکن هنگامی که هم زمانی تکرار شد احتمال تصادف ضعیف می‌شود، پس به هر حال عامل اصلی در دلیل استقرایی همان مثال است.
4ـ ایراد دیگری که نسبت به اصول هیوم وارد شده این است که توسل به عادت یا رسم، توضیح دهنده هیچ چیز نیست. گرچه در زندگی روزمره بدون چنین عادتی در باب انتظار وقوع معلولها به دنبال علتها، شاید بشر هیچ گاه نمی‌توانست باقی بماند؛ لکن از هیوم عجیب است که با بی‌احتیاطی تمام به رسم و عادت تکیه می‌کند و از آن چون علت حقه حقیقیه نام می‌برد. حق این بود که هیوم موافق اصول خودش به عادت هم، همچون علیت به دیده شک می‌نگریست و چنین می‌گفت که تصور ما از عادت، ناشی از عادت ماست که از کسی که به شیوه خاصی عمل می‌کند، انتظار داریم که همواره چنان کند؛ لکن اگر چنین می‌گفت گرفتار دور می‌شد. آیا اعتقاد به وجود عادت، موجه‌تر است از اعتقاد به وجود علت؟ (سروش، 1373، ص 125).

=======================================================
منابع و مآخذ
- جهانگیری، محسن؛ احوال و آثار و آراء فرانسیس بیکن، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376
- راسل، برتراند، مسائل فلسفه، ترجمه، بزرگمهر، تهران، انتشارات خوارزمی، 1356
- سروش، عبدالکریم، تفرج صنع، تهران، سروش، 1373
- صدر، سید محمد باقر، مبانی منطقی استقراء، ترجمه: سید احمد فهری، تهران، پیام آزاده، 1368
- کارناپ، رودولف، مقدمه‌ای بر فلسفه علم، ترجمه، یوسف عقیقی، انتشارات نیلوفری، 1373
- Hume, David, An Enquiry Concerning Human – understanding,          First Published as Philosophical Essays concerning Human understanding, 1748
- Ibid, A Treatise of Human Nature ,1739