روش فلسفه ، مقاله ای از آلفرد جولز آیر
فلسفه به جهت روش هایش است که از هنر و علم متمایز مى شود، نه به خاطر موضوعش. فلاسفه ادعاهایى مى کنند که فکر مى کنند صادق هستند و معمولاً به استدلالى تکیه مى کنند که علاوه بر پشتیبانى از نظریه هایشان، نظریه هاى رقبا را ابطال کند. اما استدلا ل مورد استفاده آن ها خصلت غریبى دارد. اثبات یک ادعاى فلسفى همانند اثبات یک ادعاى ریاضى نیست؛ شاید به ندرت شبیه آن باشد. چرا که به صورت معمول شامل توضیحى صورى نیست. اثبات فلسفى همانند هیچ یک از اثبات هاى علوم توصیفى نیز نیست. نظریه هاى فلسفى توسط مشاهده مورد آزمون قرار نمى گیرند. آن ها نسبت به وقایع خاص، خنثى هستند.
این
بدان معنا نیست که فلاسفه کارى به امور واقع ندارند. آن ها در موقعیت عجیبى
هستند که شواهد به کار گرفته شده در باب مسائل شان از قبل حضور دارد.
پرسش هاى فلسفى ازقبیل آیا جهان مادى واقعى است، آیا اشیا در هنگام ادراک
نشدنشان باز هم وجود دارند و این که آیا انسان ها همان طور که نسبت به
خودشان آگاه هستند، موجودات آگاهى هستند، از طریق اطلاعات علمى اضافه قابل
تصمیم گیرى نیستند. این پرسش ها، پرسش هایى نیستند که از طریق انجام آزمایش
بتوان پاسخ آن ها را داد. چراکه پاسخ آن ها نحوه تعبیر هرگونه آزمایشى را
مشخص مى کند. موضوع مورد بحث این نیست که در فلان موقعیت، این یا آن رخداد
اتفاق خواهد افتاد. بلکه موضوع، چگونگى توصیف هر آن چیزى است که رخ مى دهد.
این دل مشغولى درباب چگونگى وجود اشیا یا چگونگى توصیف آن ها، اغلب به عنوان جستارى درباب ماهیت ذاتى آن ها به حساب مى آید. به همین جهت است که فلاسفه به سمت پرسش هاى خاصى کشیده مى شوند: ذهن چیست علیت چیست ماهیت باور چیست صدق چیست از این پس مشکل چگونگى فهم این پرسش ها هستند. به عنوان مثال نباید پنداشته شود فیلسوفى که مى پرسد ذهن چیست، به دنبال نوعى از اطلاعات روان شناختى است. مسئله وى جهل نسبت به شیوه تفکر یا احساس انسان نیست. حتى مشکل این نیز نیست که وى نمى تواند تبیینى در باب تفکر و احساس داشته باشد. حتى نباید تصور شود که وى به دنبال تعریف مى گردد. مسئله این نیست که فیلسوفان نمى دانند کلماتى مثل «ذهن» یا «علیت» یا «صدق»، واقعاً چگونه به کار مى روند. پس چرا آن ها چنین پرسش هایى مى پرسند آن ها به دنبال چه مى گردند.
تقریباً مى توان گفت که فلاسفه به دنبال ارائه معناى
آن کلمات هستند، البته با این پیش فرض که نسبت به کاربرد عبارات معینى
آگاهى دارند. تمایز نهادن میان کاربرد یک عبارت و تحلیل معناى آن، به سادگى
میسر نمى شود. اجازه دهید با یک مثال موضوع را روشن کنیم. مورد معرفت را
در نظر بگیرید. نگاهى اجمالى به واژه نامه خاطر نشان مى سازد که فعل
«دانستن» به شیوه هاى مختلفى مورد استفاده قرار مى گیرد. دانستن مى تواند
به معناى آشنایى داشتن با یک مکان یا یک انسان باشد، یا تجربه کردن چیزى
مثل گرسنگى یا ترس، یا قابلیت درک و تمیز چیزهایى مثل صادق بودن یک انسان
یا تمایز کره از مارگارین. به عنوان مثال اگر نوشته هاى دیکنز را خوانده و
یا شاید حتى از وى نقل و قول کرده باشم، مى توانم ادعا کنم که وى را
مى شناسم. یا اگر مثلثات کار کرده باشم مى توانم بگویم که مثلثات مى دانم.
در مورد رانندگى کردن، شناکردن و رفتارکردن هم مى توانم ادعاى دانستن بکنم.
شاید مهم ترین کاربردها، آن هایى باشد که واژه نامه براى آن ها تعریف
«آگاه بودن یا مطلع بودن»، «درک کردن یا فهمیدن یک واقعیت یا حقیقت»، ارائه
مى کند. معرفت داشتن در این معانى، یعنى دانستن این که موضوع از این قرار
است یا آن قرار.
تمامى این ها مربوط به واژه نگارى است. این موضوع ها
را کسى که فارسى بفهمد، مى داند ولى چنین نیست که هرکسى که فارسى مى داند
در واژه نگارى لایق است. براى واژه نگار شدن مثل دکتر معین ، به چیزى بیشتر
از یک زحمت بى دردسر احتیاج است. هرچند به فیلسوف شدن نیازى نیست. بدون شک
شرط لازم براى ارائه تحلیل معرفت، داشتن آن اطلاعاتى است که یک واژه نامه
جهت کابردهاى مجاز واژه فارسى «دانستن»، و در زبان هاى دیگر واژه متناظرش،
فراهم مى آورد. اما این آمادگى کافى نیست. فیلسوفى که تمامى این اطلاعات را
داشته باشد، هنوز ممکن است بپرسد که معرفت چیست و در مورد پاسخش اندیشه
کند.
از طریق ملاحظه پرسش هاى اضافى اى که پرسش اولیه به همراه مى آورد یا اظهاراتى که فیلسوف مى کند تا پرسش ا ش را پاسخ گوید، معناى پرسش فیلسوف مى تواند مشکوف شود. بنابراین وى ممکن است در پى آن باشد تا میان موارد مختلفى که از دانستن سخن به میان مى آید، چیز مشترکى پیدا کند. مثلاً ممکن است تمامى آن ها یک حالت ذهنى خاص ایجاب کنند. در این صورت ممکن است وى مدعى شود به لحاظ سوبژکتیو، تمایزى نوعى میان دانستن و باورداشتن وجود ندارد، یا این که دانستن نوع خاصى از عمل ذهنى است. اگر وى صحبت از عملِ دانستن را درست بداند، ممکن است به جست وجوى ماهیت ابژه آن عمل برود. آیا مى توان هیچ محدودیتى بر آن عمل اعمال کرد یا از جهتى دیگر، آیا چیز قابل اندیشیدنى وجود دارد که دور از دسترس معرفت بشرى باشد آیا دانستن نسبت به آن چه که دانسته مى شود، تفاوتى مى کند آیا ضرورتى دارد میان آن نوع چیزهایى که مستقیماً شناخته مى شوند و آن چیزهایى که ممکن است به صورتغیرمستقیم شناخته شوند ، تمایزى قائل شد اگر باید تمایزى قائل شد، رابطه میان آن ها چیست.
شاید به لحاظ فلسفى صحبت از دانستن اشیا اساساً
گمراه کننده باشد. شاید بتوان نشان داد هر زمانى که به ظاهر شىءاى شناخته
مى شود، در واقع چیز دیگرى شناخته شده است. در این صورت آن چیزى که شناخته
مى شود باید حقیقى و آن چیزى که باور مى شود، ممکن است کاذب باشد. در این
صورت ممکن است بدون دانستن ، به آن چه که واقعاً صادق است باور داشت. در
این صورت دانستن یعنى اگر شخص به چیزى معرفت داشت، دیگر نمى تواند درباب آن
خطا کند. آیا چنین نیست آیا این مستلزم این نیست که آن چه که شناخته
مى شود، ضرورتاً صادق، یا به بیان دیگر قطعى است اما این نتیجه اش این است
که ما معمولاً بیش از آن چه که واقعاً مى دانیم، ادعاى دانستن مى کنیم و
شاید حتى نتیجه اش این پارادوکس باشد که ما اساساً هیچ چیزى نمى دانیم. چرا
که شخصى ممکن است این ادعا که تمامى چیزها فى نفسه در معرض شک هستند را به
چالش بکشاند. مطمئناً در باب این استدلال که معرفت غیرقابل دسترس است، چیز
اشتباهى وجود دارد. مطمئناً برخى از ادعاهاى ما به دانستن، باید توانایى
توجیه شدن داشته باشند. اما از چه طریقى مى توان آن ها را توجیه کرد فرآیند
توجیه آن ها شامل چیست
من نمى گویم که تمامى این پرسش ها، شفاف و یا حتى منسجم هستند. اما آن ها نمونه هایى از انواع پرسش هایى هستند که فلاسفه مى پرسند.
ترجمه از: ابوتراب یغمایی