روشنفکری

مباحث فلسفه تحلیلی در تلگرام

http://telegram.me/philosophyofscience

مباحث روشنفکران ایرانی

http://telegram.me/roshanfekriirani

بلاگ "روشنفکری" جهت آشنایی علاقمندان به بحث های حوزه اندیشه و معرفت راه اندازی شده است و رسالت خود را بسط و توسعه این مباحث در فضای مجازی از طریق انتشار متن و فایل های صوتی می داند.امید است که در این راه بتواند به علاقمندان به این حوزه به صورت هرچند ناچیز کمک نماید و امید است تبادل فکری و نظری سازنده ای را میان سردبیران این بلاگ و مخاطبان آن برقرار کند.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «واقعیت» ثبت شده است

واقعیت در سیلان

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ب.ظ

هانری برگسون (1941-1859) از جمله بزرگ‌ترین فیلسوفان تأثیرگذار قرن بیستم به شمار می‌آید که خود صاحب مکتب فلسفی مستقلی است.
گرچه او در آغاز به ریاضیات علاقه‌مند بود اما مطالعاتش را در فلسفه، علوم‌انسانی و ادبیات پی گرفت. 2 کتاب «زمان و اختیار» و «مفهوم مکان در نزد ارسطو» که رساله‌های دکتری وی محسوب می‌شدند، تأثیر بسزایی بر زمان خود گذاشتند، به طوری که هیدگر در پانوشت یکی از صفحه‌های کتاب «هستی و زمان» با اشاره به کتاب دوم، یعنی «مفهوم مکان در نزد ارسطو» آن را محصور در افق متافیزیک یونانی می‌داند. نیز وقتی کتاب مهم «تحول خلاق» برگسون به چاپ رسید، راسل در نقدی که بر آن نوشت، مدعی شد که برگسون [با این کتاب] می‌خواهد ما را به زنبورهایی که دارای قوه شهودند بدل سازد. با این حال تأملات برگسون پیرامون مفهوم زمان و مکان در فلسفه و نیز علم، امروزه از اهمیت شایانی برخوردار است. مطلب حاضر تلاش دارد تا با نگاهی اجمالی به مبحث فلسفه علم در اندیشه‌های برگسون بپردازد.

هانری برگسون یکی از فیلسوفان مطرح فرانسوی در قرن بیستم بود. او البته به معنای اخص، فیلسوف علم نبود، اما ریاضی‌دان برجسته‌ای بود و به علوم زمانه خویش آشنایی کافی داشت. زمانه او زمانه ظهور نظریه‌های انقلابی در فیزیک (نظریه الکترومغناطیس ماکسول، نظریه نسبیت اینشتین و نظریه کوانتوم)، مشاهدات و آزمایش‌های علمی بنیادین و تعیین‌کننده (مشاهدات ادوین هابل در نجوم و کشف رادیو اکتیو) و موفقیت‌های هندسه‌های نااقلیدسی در فیزیک کاربردی بود و البته پوزیتیویسم فلسفی نیز بر بسیاری از اندیشه‌ها و نگرش‌ها سلطه داشت.

برگسون در بخشی از پاسخنامه ویلیام جیمز- که در 1908 سلسله سخنرانی‌هایی را در دانشگاه آکسفورد ایراد کرده و از وی خواسته بود، نظراتش را در آن خصوص ارسال کند- نوشت: پس از فراغت از تحصیل از «اکول نرمال» (Ecole Normal) قصد داشتم وقت خود را به آنچه در آن زمان «فلسفه علم» خوانده می‌شد، اختصاص دهم و با این هدف بود که به مطالعه برخی مفاهیم اساسی علمی پرداختم. تحلیل مفهوم زمان- به گونه‌ای که در مکانیک و فیزیک مطرح است- بود که اندیشه‌هایم را دگرگون کرد. با شگفتی بسیار، دریافتم که «زمان در علم»، هیچ وجهی از «استمرار» (duration) ندارد و علم تحصلی (positive) اساسا متضمن حذف «استمرار» است.

البته این بدان معنا نیست که علوم و فلسفه هر یک راه خویش می‌روند و به کلی با یکدیگر بیگانه هستند. برای برگسون، علوم تحصلی می‌تواند یک الگو (model) را نیز فراهم سازد. او مفهوم «متافیزیک پوزیتیو» را مطرح می‌کند و منظورش از آن، گونه‌ای متافیزیک است که بر پایه «امور واقع» (facts) استوار است و به طور نامعینی برحسب «تجربه» خود را تصحیح و پیراسته می‌کند اما منظورش پوزیتیویسم نیست. او با این نحله مخالف بود. علوم تحصلی طبیعت را مطالعه می‌کنند؛ فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی و روانشناسی و هر یک به فراخور رویکرد و موضوع خویش، ماده و حیات را تحت تحقیق و بررسی قرار می‌دهند.

فیلسوف، امور واقع و قوانین علمی را از دانشمند اخذ می‌کند و در این خصوص، خواه بکوشد برای کسب علل ژرف‌تر آنها فراتر برود، خواه فکر کند فراروی از دستاوردهای دانشمند ممکن نیست و این را با تحلیل معرفت علمی به اثبات برساند، باز به علوم پوزیتیو یا تحصلی بی‌اعتنا نمانده است. فیلسوف باید در اندیشه‌ورزی متافیزیکی خویش، نظریه‌ها، دستاوردها و تجربه علمی را به گونه‌ای درنظر بگیرد که متافیزیک او بتواند با دانشمندان علوم طبیعی درباره محتوای معرفت علمی آزادانه به گفت‌وگو نشیند؛ هرچند که البته فیلسوف به نظر برگسون، تابع یا خادم معرفت علمی نیست.
برگسون خود درخصوص رابطه فیلسوفان و دانشمندان علوم طبیعی، 2 مفهوم «مواجهه» (confrontation) و «همکاری» (cooperation) را مطرح می‌کند. او در سراسر نوشته‌های خویش بر برتری ذهن بر ماده تأکید می‌کرده و از جمله این برتری را با بحث و تأمل در باب حیطه‌های گوناگون معرفت و تجربه انسانی ارائه می‌کند: احساس و ادراک (روانشناسی)، حافظه (عصب‌شناسی و روان‌درمانی)، حیات (زیست‌شناسی)، زمان (نظریه نسبیت در فیزیک) و حتی اخلاق و هنر و در این میان، «زمان» از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. نزد برگسون، ماده و ذهن، جوهر به شمار نمی‌آیند، آنها «گرایش‌ها» یا «نیروها» هستند. این گرایش‌ها و نیروها در بسیاری از حیطه‌های تجربه انسانی و حتی فراتر، در حیطه‌های خود واقعیت، با هم ستیزه یا همکاری دارند. بنابراین، مسئله این نیست که آیا ذهن به ماده قابل تحویل است یا نیست یا بالعکس، بلکه مسئله این است که سهم این دو گونه گرایش در جنبه‌های گوناگون واقعیت چیست؟

برگسون واژه‌های سازگاری، تکمیلی‌بودن و مواجهه را درباره رابطه فلسفه و علم به کار می‌برد. فیلسوفان علم عموما می‌گویند که با بینشی فلسفی درصدد ارزیابی یا تفسیر ساختار علمی یک نظریه مفروض علمی، بنیادهای عقلی یا غیرعقلی آن و اهمیت آن برای فهم علمی و جایگاهش در تاریخ علم هستند. ایشان به درستی یا نادرستی علمی نظریه علمی کاری ندارند چراکه اصلا با مفاهیم و رویکردهای محض علمی داوری نمی‌کنند اما برگسون هرچند نه به عنوان یک متخصص اما به عنوان فردی که می‌خواهد میان مشاهده و نظریه علمی با نظرات فلسفی خودش مواجهه‌ای برقرار کند، به برخی مفاهیم و نظریه‌های علمی چون یک دانشمند علوم نزدیک می‌شود. به عنوان نمونه، همان‌گونه که بیان شد، مفهوم «زمان» جایگاه ویژه‌ای‌ ا در فلسفه‌ورزی او دارد و نقشی تعیین‌کننده ایفا می‌کند. تلقی خاصی که او از «زمان» ارائه می‌کند نتایج فلسفی دارد؛ مثلا در مباحث ادراک، معرفت، ماده، واقعیت، آزادی و اختیار، ‌خدا و اخلاق. این تلقی از «زمان» همان «استمرار» یا «دیرند» است.
بنابراین، او یک مفهوم و برداشت در حیطه و مرتبه علمی را برمی‌گیرد و در فلسفه‌ورزی یا متافیزیک خود به کار می‌برد.

برگسون معتقد است که زمان تجربه درونی، زمان گذشته، حال و آینده، که او آن را «استمرار» می‌نامد، از جهات مهمی، با زمان مکانی شده، که ما اشیاء بیرونی را در آن قرار می‌دهیم، متفاوت است. زمان چون تجربه درونی و استمرار، می‌تواند به گذشته بازگردد و گذشته یک فرد انسانی باشد. همچنین، ‌استمرار را نمی‌توان به «دقت» اندازه‌گیری کرد در حالی‌که زمان عینی و مکانی شده را می‌توان. در زمان درونی یا استمرار هیچ مرز روشن و هیچ خط دقیقی میان گذشته و حال یا حال و آینده وجود ندارد. استمرار مانند جریان رودخانه جاری است، گذشته با حال می‌آمیزد و به درون آینده می‌ریزد.

آدمی خود نیز به این استمرار آگاه است و تطور زندگی را با شهود و شعور خویش درمی‌یابد. خلاصه، درک مفهوم استمرار، در فلسفه برگسون، اساسی است زیرا او آنچه که متافیزیک پوزیتیو خوانده شد، برچنین برداشتی از زمان بنا می‌کند که آشکارا از علم‌طبیعی اخذ شده است. به عقیده برگسون، ادراک بنیان اصلی و نهایی افق هر معرفت است و واقعیت همواره آمیخته با استمرار درک می‌شود.

استمرار، بی‌واسطه ادراک می‌شود اما مکان، شاکله‌ای است که آدمی برای اغراض زندگی عملی خویش بر محیط پیرامونش اطلاق می‌کند. نکته مهم دیگر در معرفت‌شناسی برگسون آن است که نظریه شناخت از نظریه حیات وی جدایی‌ناپذیر است؛ مثلا، مکان و منطق توأمان و به طور سازگار بفرجام شاکله‌ها یا قالب‌هایی هستند که چون ابزار، زندگی و تسلط ما را بر جهان ممکن می‌سازند. او همچنین یک خصلت مهم علم را اندازه‌گیری می‌داند. این اندازه‌گیری عموما در قالب اعداد یا نمادها به بیان در می‌آید و لذا علم از این جهت، دانشی است که جلوه نمادین دارد و به «منطق عمل» و کنترل محیط طبیعی تعلق دارد. از این‌رو، علم از این جنبه، دانشی ابزاری، قراردادی و پراگماتیک است. این تلقی از علم، چهره بارز خود را در تفسیر مفاهیمی چون علیت و قانون علمی نمایان می‌کند. قانون علمی مثال بارزی از دانشی است که جهت پراگماتیک و عملی یافته است.
علم و تکنولوژی از سرچشمه‌ای واحد مایه می‌گیرند؛ هر دو اساسا به خصوصیات و عملکردهای اشیا و امور پیرامون انسان می‌پردازند. این خصوصیات- که چهره‌ای دائمی نیز از خود نشان می‌دهند- آدمی را قادر به پیش‌بینی و کنترل سازوکار جهان پیرامون ما می‌سازند. هرقدر میزان به بیان آوردن دوام و کلیت این سازوکار بیشتر فراهم شود، آدمی توانایی بیشتری در عمل و فعالیت موثر در طبیعت و محیط زندگی خویش خواهد یافت. از این‌رو، علم در جست‌وجوی قوانین عام و جهانشمول و بیان آنها در قالب فرمول‌ها و نماهاست زیرا می‌خواهد پدیده‌ها را کنترل کند. برگسون تعبیر تجربه‌گرایان از علیت را بعید و ناپذیر فتنی می‌داند.

او بیان می‌کند که منشا راستین تصور ما از علیت، در واقع برخاسته از تجربه درونی‌ما از عمل ارادی‌مان است. آدمی مقاصد و جنبش‌های خویش را چون معلول‌هایی ممکن ملاحظه‌ می‌کند که تا حدی نامعین برحسب برخی علل رخ می‌دهند. این برداشت که ناشی از یک درون‌نگری است، هرچند بیانگر رابطه‌ای ضروری میان علت ومعلول نیست، ‌اما به هر حال بیانگر وجود نگره‌ای در باب رابطه علت و معلول براساس تجربه‌ای درونی است.
برگسون معتقد است که این تجربه درونی و ناشی از رویکرد عملی انسان اصلا به ادراک انسان از جهان خارج ارتباطی ندارد بلکه یک «عادت آگاهانه فعال» است. البته، عادتی است توأمان و بایسته زندگی بشری. برگسون بسیار تحت تاثیر علوم‌زیستی بود. این تاثیر فراگیر را می‌توان آشکارا در نظریه «تحول خلاق» و حتی «متافیزیک پوزیتیو» او مشاهده کرد. او حتی معتقد است که مفهوم «امرواقع»(fact) در فیزیک و زیست‌شناسی یکسان نیست.

او بیان می‌کند که در جهان غیر ارگانیک، و هرجا که یک فرم ریاضی است که امور واقع را نمایش می‌دهد، قانون علمی به همان اندازه امر واقع را تعین می‌بخشد که امر واقع، قانون علمی را. اجسام پیش از گالیله نیز فرو می‌افتادند اما گالیله چنان آن را به شیوه‌ای ریاضی تبیین کرد که کلیت و خصوصیت دقیق یافت به گونه‌ای که گویی این تعین(فروافتادن اجسام) یک موجود کاملا مستقل است. اما آیا در این شیوه تبیین و تعین بخشی می‌توان امر واقع فیزیکی را حاصل تام خلاقیت ذهنی آدمی یا حاصل تام دیکته خود طبیعت بر اذهان دانست؟ برگسون معتقد است که وقتی به جهان ارگانیک گذر می‌کنیم خود را در حضور آن امور واقع می‌یابیم که گویی طبیعت فی‌نفسه آنها را چنان عرضه می‌کند که خلاقیت ریاضی و مفهوم پردازانه ذهنی ما مطرح نیست. یک ارگانیسم زنده کمابیش یک دایره بسته است؛ دایره‌ای فروبسته توسط طبیعت.


کاکران قره گزلی