تمایز نوع و مصداق در فلسفه ذهن
در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ نظریه اى در فلسفه ذهن ارائه شد که به
این همانى ذهن و مغز معتقد بود. این نظریه توسط جى جى سى اسمارت و یو تى
پلیس ارائه شد. تا پیش از این زمان نظریه هاى غالبى که در فلسفه ذهن وجود
داشت، «دوآلیسم دکارتى» و «رفتارگرایى منطقى» بود. این دو نظریه با تمام
تفاوت هایشان در یک چیز مشترک بودند، این که به یافته هاى علمى توجهى
نداشتند. دوآلیست هاى دکارتى معتقد بودند با درون نگرى (introspection) و
استدلال فلسفى مى توان معلوم کرد که ذهن ویژگى اى دارد که بدن فاقد آن است؛
یعنى این ویژگى که مى توان بر وجود بدن شک کرد اما بر وجود ذهن نمى توان؛
چون وجود چنین شکى مستلزم وجود ذهن است. رفتارگرایان منطقى نیز بر این باور
بودند که با تحلیل معناى واژگان روانشناختى روزمره و متعارف مى توان نشان
داد که حالت هاى ذهنى (روانى) علل درونى رفتار نیستند. در واقع هر دو نظریه
از استدلال هاى پیشینى استفاده مى کردند. اما نظریه این همانى ذهن- مغز به
طور کلى از این دو نظریه متفاوت است. این نظریه بیان مى دارد که براى حل
مسئله ذهن- بدن باید به یافته ها و پیشرفت هاى علمى توجه کرد. با درون نگرى
و تحلیل زبانى نمى توان براى این مسئله راه حلى داشت. در واقع این نظریه
برخلاف دو نظریه قبلى از استدلال هاى پسینى استفاده مى کند. از منظر نظریه
این همانى ذهن- مغز، ذهن جوهرى غیر مادى نیست و حالت هاى ذهنى (روانى) همان
فرایند هاى مغزى هستند. اما در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ،۱۹۷۰ هیلارى
پاتنام و جرى فودور این نظریه را به نقد کشیدند، و نظریه اى ارائه دادند که
به «کارکردگرایى» (Functionalism) معروف شد. این نظریه دوبخش منفى و مثبت
دارد. بخش منفى آن بیان مى دارد که حالت هاى ذهنى چه چیز هایى نیستند که
همان نقد نظریه این همانى ذهن- بدن است. بخش مثبت آن اشاره بر این دارد که
حالت هاى ذهنى چه چیز هایى هستند. مهم ترین نقدى که کارکرد گرایان بر
نظریه این همانى داشتند تمایز «نوع» (type) و مصداق (token) بود. مثلاً
واژه «زیبایى» را در نظر بگیرید. این واژه از شش حرف تشکیل شده، اما حرف
«ى» سه بار به کار رفته است. یعنى این واژه از چهار «نوع» حرف (ز، ى، ب، ا)
تشکیل شده ولى شش «مصداق» دارد (ز، ى، ب، ا، ى، ى) یا فرض کنید پیراهنى که
بر تن دارید رنگش آبى است. در واقع پیراهن شما مصداقى از «انواع» مختلف
است، یعنى پیراهن شما مصداقى از «نوع» پیراهن است، همچنین مصداقى از «نوع»
آبى و مصداقى از «نوع» لباس است و البته ممکن است یک «نوع» خاصى هیچ مصداقى
نداشته باشد. مثلاً «اسب تک شاخ» یا «کوه طلایى» انواعى هستند که هیچ
مصداقى در عالم خارج ندارند.
نظریه پردازان این همانى معتقد بودند که هر یک از «انواع» (ویژگى هاى)
روانشناختى با یکى از ویژگى هاى فیزیکى مادى این همانى دارند. مثلاً ویژگى
«احساس درد» یا «باور داشتن به این که پرتقال قرمز رنگ است» و نظایر آن با
یک ویژگى فیزیکى (یعنى فرایندى که در مغز صورت مى گیرد) این همانى دارند.
اگر دقت کنید مى بینید که این ویژگى ها مصداق هاى بى شمارى دارند. مثلاً
دردى که اکنون من در دست راستم احساس مى کنم یا دردى که على هفته قبل در
پایش داشته است و...، همگى مصداق هایى از «داشتن احساس درد» است. معتقدین
به نظریه این همانى، بر این باور بودند که این مصداق ها (مصداق هاى
روانشناختى) نیز با یکى از مصداق هاى فیزیکى این همانى دارد. به طور کلى
نظریه پردازان این همانى، هم معتقد به این همانى «مصداق ها» و هم معتقد به
این همانى «انواع» بودند.
«کارکردگرایان» نظریه این همانى را درباره «انواع» روانشناختى زیر سئوال
بردند. آنها بر این باور هستند که ویژگى هاى (انواع) روانشناختى با ویژگى
هاى فیزیکى یکسان نیستند. آنها استدلال کردند که «انواع» روانشناختى به روش
هاى متعدد و گوناگونى قابل تحقق هستند (Multiple realizable). مثلاً ویژگى
(نوع) «تله موش بودن» را در نظر بگیرید. حال توجه کنید که به صورت هاى
گوناگونى مى توان یک «تله موش» ساخت. مى توان با چوب و سیم و یک قالب پنیر
یک تله موش ساخت، یا با استفاده از سبد و یک طناب براى به دام انداختن موش
استفاده کرد و نظایر آن. هر کدام از این مصداق ها (هر نوع وسیله اى که براى
به دام انداختن موش استفاده مى شود) یک شىء فیزیکى است، اما ویژگى «تله
موش بودن» یک شىء فیزیکى نیست. یعنى ویژگى «تله موش بودن» مى تواند به صورت
هاى مختلفى متحقق شود. این تمثیل براى حالت هاى ذهنى نیز صادق است.
موجودات زنده غیر از انسان نیز حالت هاى روانشناختى دارند، آنها نیز درد را
درک مى کنند. آیا معقول است که بگوییم حالت هاى ذهنى در گونه هاى دیگر
دقیقاً مبتنى بر همان ساختار فیزیکى مغز انسان است؟ اگر در انسان احساس درد
با تحریک فیبرهاى عصبى C و A همراه است، آیا در هر موجود زنده دیگرى نیز
احساس درد با تحریک فیبرهاى عصبى C و A همراه است؟ در واقع «احساس درد
داشتن» مى تواند در موجودات زنده مختلف به صورت هاى مختلفى تحقق یابد. اگر
نظریه پرداز این همانى، خود درد را با تحریک فیبرهاى عصبى C یا A یکسان مى
انگارد، نتیجه این است که هر موجود زنده اى مى تواند دردمند باشد تنها به
این شرط که آن موجود داراى رشته هاى عصبى C و A باشد که تحریک شده اند.
چنین شرطى براى هر موجودى که قابلیت احساس درد دارد کاملاً دفاع ناپذیر
است. به طور کلى «کارکردگرایان» یکسان بودن ویژگى هاى (انواع) ذهنى یا
روانى را با ویژگى هاى فیزیکى رد مى کنند. اما آنها با این همانى مصداقى
موافقند.
در نوشتن این مطلب از منبع زیر استفاده شده است
Cord questions in philosophy, Elliot Sober