روشنفکری

مباحث فلسفه تحلیلی در تلگرام

http://telegram.me/philosophyofscience

مباحث روشنفکران ایرانی

http://telegram.me/roshanfekriirani

بلاگ "روشنفکری" جهت آشنایی علاقمندان به بحث های حوزه اندیشه و معرفت راه اندازی شده است و رسالت خود را بسط و توسعه این مباحث در فضای مجازی از طریق انتشار متن و فایل های صوتی می داند.امید است که در این راه بتواند به علاقمندان به این حوزه به صورت هرچند ناچیز کمک نماید و امید است تبادل فکری و نظری سازنده ای را میان سردبیران این بلاگ و مخاطبان آن برقرار کند.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکارت» ثبت شده است

اصالت تجربه و اصالت عقل

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۲۰ ب.ظ

یکی از اختلافات کهن در فلسفه، نزاع میان دو مکتبی است که به نام «اصالت تجربه » و «اصالت عقل » معروفند. مکتب اصالت تجربه که لاک و بارکلی و هیوم، حکمای انگلیسی اصحاب عمدۀ آن محسوب می شوند قائل به این است که تمامی علم ما ماخوذ و مکتسب از تجربه است. مکتب اصالت عقل که بیشتر اصحاب آن حکمای اروپایی غیر انگلیسی مخصوصاً دکارت فرانسوی و لایب نیتز آلمانی بوده اند معتقدند که علاوه بر آنچه از تجربه برما معلوم می گردد پاره ای «مفاهیم فطری » هست که جدا از تجربه و مستقل از آن است.

خِرَدگرایی یا عقل‌گرایی یا مکتب اصالت عقل به معنی تکیه بر اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار، و گفتار است. این واژه هنگامی که در ارتباط با متفکرانِ نخستینِ قرنِ هفدهم از جمله دکارت، اسپینوزا، و گوتفرید لایبنیتز به کار رود به معنایِ باور به عقل به عنوانِ تنها منبعِ معتبرِ شناخت است. آن‌چه که تجربه و مشاهده به ما می‌گوید بسیار متزلزل‌تر از آن است که بشود به آن اعتماد نمود. این متفکران تلاش نمودند حقایقِ اصلیِ هستی را از راهِ برهان و استدلالِ عقلی اثبات کنند.


خردگرایی دکارت

دکارت در کتاب مشهورِ خویش با نام گفتار در روش (و با زیر‌عنوان: «درست به کار بردن عقل، و جست‌وجویِ حقیقت در علوم» توضیح می‌دهد که چگونه در بزرگسالی در تمامِ تعالیمِ رسمی و سنتی، اعم از دین و علم تردید کرد و به دنبال آن رفت که بنیاد محکمی برایِ آن همه آموزه‌هایی که همه بدیهی می‌انگاشتند بیابد. وقتی برایِ یک فرض بنیادِ مطمئنی نمی‌یابیم می‌توانیم یک مرحله عقب‌تر رفته و در چیزهایی تردید کنیم که آن فرض بر آن‌ها مبتنی است؛ یعنی فرض‌هایِ مرحلهٔ قبلِ آن. اگر این کار را ادامه دهیم به جایی می‌رسیم که این شک پدید می‌آید: «اصلاً آیا من وجود دارم؟». دکارت به همین مرحله رسید. او تلاش کرد وجود خویش را اثبات کند. جملهٔ معروفِ «می‌اندیشم پس هستم» همین تلاش را بیان می‌کند. استدلالِ دقیقِ دکارت به این ترتیب است: شک دارم که وجود دارم یا نه. اما در یک چیز شکی ندارم و آن وجودِ شک است. شک هست پس اندیشه هست. اندیشه هست پس وجودِ اندیشنده هست. بعدها این انتقاد مطرح شد که این استدلال هنوز اثبات نمی‌کند که وجود از آنِ من است.

خردگرایی اسپینوزا

اسپینوزا در کتابِ اصلیِ خویش که امروزه به نامِ «اخلاق» می‌شناسند اصولِ جهان‌بینیِ وحدتِ وجودیِ خویش را مانندِ قضایایِ هندسه با شروع از چند تعریف و اصلِ موضوعه و آوردنِ اثبات‌هایی که به «مطلوب ثابت شد» ختم می‌شوند اثبات می‌کند. او به این نتیجه می‌رسد که تنها یک جوهرِ واحد در تمامِ هستی وجود دارد که می‌توان خدا یا طبیعت نامید. به‌هرحال همهٔ جهان، انسان‌ها، حیوانات، درختان، نمودهایی از همان یک چیز است. اسپینوزا به دلیلِ اعتقادات‌اش توسطِ کلیسا لعن و تکفیر شد.

خردگرایی لایب نیتس

لایب‌نیتس نخستین فیلسوفِ آلمانی که هم در عالمِ فلسفه و هم در ریاضیات شهرت دارد مبدعِ مفهومِ مُناد در فلسفه و حسابِ دیفرانسیل و انتگرال است. کتابِ کوچک اما شناخته‌شدهٔ لایب‌نبیتس «منادولوژی» نام دارد که به فارسی نیز توسطِ یحیی مهدوی ترجمه شده است. او نیز به نوعی ادعا می‌کرد همهٓ فلسفه‌اش را از چند اصلِ معدود (مهم‌تر از همه اصلِ امتناعِ تناقض و اصلِ جهت کافی) که به اعتقادِ وی اصولِ عقلانی هستند استخراج می نماید.
با فاصلهٔ کمی از این فلاسفه تجربه‌گرایانِ انگلیسی به این نتیجه رسیدند منشأِ شناختِ بشر درواقع تماماً از تجربهٔ حسی و حواسِ پنجگانه است و نه از عقل. همین امر دلیلِ ناکامیِ تلاش‌هایِ قبلی برایِ اثبات‌هایِ دقیق و بی‌نقص بوده است. از جمله مهم‌ترین تجربه‌گرایان جان لاک، بارکلی و هیوم هستند. هیوم بویژه بدلیلِ نقدهایش از اعتبارِ معرفتِ تجربی و نقدِ علیت مشهور است.

خردگرایی کانت

در سدهٔ هجدهم فیلسوفِ معروفِ آلمانی کانت برایِ پدید آوردنِ یک همنهاد (ترکیبِ سازگاری‌بخش - سنتز) از عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی تلاش نمود. او بخش‌هایی از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخش‌هایی که ناشی از تجربیات بودند جدا نموده و ادعا کرد که سهمِ هر یک را می‌توان بدقت مشخص نمود. تأثیرِ متقابل و مکملِ این دو عنصر را نیز می‌توان تشخیص داد. این معرفت‌شناسی منجر به آن می‌شود که برایِ معرفت مرزهایی تعیین شود؛ مرزهایی که فراتر از آن‌ها سخن گفتن بی‌اساس خواهد بود.

خردگرایی و پست مدرنیسم

در دهه‌هایِ اخیر واژهٔ خردگرایی در ارتباط با مدرنیسم که نظامی اجتماعی مبتنی بر عقل و علم است به کار می‌رود. متفکرانِ پست‌مدرن معتقد اند که کاربردِ بی‌اندازهٔ خردگرایی موجبِ زندگیِ روانیِ دشواری برایِ بشر گردیده است. البته این نگرشِ انتقادی شباهتی با انتقاداتِ برخی اسلام‌گرایان از خردگراییِ مدرن ندارد. متفکرانِ پست‌مدرن در انتقادِ خود این منظور را ندارند که چیزی به جز عقل (مثلاً معنویت یا وحیِ دینی) می‌تواند اعتبارِ معرفتی داشته باشد.


آگاهی معطوف به چیز

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ

در دیدگاه دوآلیسم دکارتى، ذهن و جسم از نظر منشا متفاوتند. این تاکید ضرورى است چون موافقین این نظر، استدلال مى کنند، اگر انسان ها، تنها به صورت جوهرهاى مادى باشند و حالت هاى روانى فقط قسمى از حالت هاى مادى در نظر گرفته شود، آنگاه قادر نخواهیم بود بین انسان و دیگر اشیاى صرفاً مادى مانند سنگ، تفاوتى قائل شویم. اما این استدلال، بسیار ضعیف است، چون ما قادریم، انسان و سنگ را بدون تمایز بین روان و جسم، از هم افتراق دهیم.
موجودات زنده داراى خصلت هاى بیولوژیکى هستند که موجودات صرفاً مادى چون سنگ، فاقد آنها هستند. البته این بدان معنا نیست که پدیده هاى بیولوژیکى و اجسام صرفاً مادى، انواع منحصر به فردى هستند. موجودات زنده نیز، مادى هستند اما نوع خاصى از ماده اند و نیازى نیست که براى مشخص کردن آنها به یک چیز غیرعادى، متوسل شویم. از دیدگاه دکارت، هر چیز مادى داراى بعد و حرکت است. بعد یا بعد هندسى، یعنى طول، عرض و عمق، ویژگى اصلى ماده است و ویژگى هاى عرضى اجسام مانند بو، طعم و رنگ نتیجه حرکت آن است. از نظر او، هر چیزى که داراى بعد است، تقسیم پذیر است. اگر ما تصورى از ماده، به صورت بخش هاى مختلف داشته باشیم، آن بخش ها هم داراى امتدادند و در نتیجه مادى هستند.
اما دکارت، تقسیم پذیرى را در مورد ذهن، صادق نمى داند. او معتقد است ذهن مجموعه اى از حالت هاى روانى نیست بلکه ذهن جوهرى یکپارچه و تقسیم ناپذیر است و نمى توانیم تصورى از ذهن به صورت بخش هاى تقسیم شده داشته باشیم، در نتیجه غیرمادى است.
اما، پیشرفت هاى حاصل شده در جراحى مغز و فیزیولوژى اعصاب، این دیدگاه را به چالش خوانده اند. اگر مسیرهاى عصبى اتصال دهنده دو نیمکره مغزى یا به عبارت دیگر رابط میان دو نیمکره مغز یعنى «کورپوس کالوزوم» قطع شود، رفتارهاى تجربى دوگانه اى ظاهر مى شود، به طورى که شاید بتوان گفت دو ذهن خودآگاه متمایز به وجود مى آید، همچنین، ضایعات مغزى برخى اوقات، باعث تجزیه و جداسازى کارکردهاى روانى مى شوند. این نتایج نشان مى دهد که ذهن یکپارچه و یگانه نیز مى تواند تقسیم شود.البته برخى متفکرین از نوعى «دوآلیسم» با نام «دوگانه انگارى خاصه اى» (Property dualism)، دفاع مى کنند که بیان مى کند، وجودهاى انسانى، مادى هستند، اما خاصیت هاى روانى دارند و این خصوصیات غیرمادى هستند.
در این دیدگاه، دیگر ذهن به عنوان جوهرى مجزا در نظر گرفته نمى شود و مسئله تقسیم ناپذیر بودن ذهن نیز منتفى است. مفهوم دیگرى از واقعیت فیزیکى وجود دارد که موافقین دوآلیسم از آن، براى دفاع از دوآلیسم خصوصاً نوع دکارتى آن، استفاده مى کنند. پیشرفت هاى علمى در این چهار قرن اخیر نشان داده است که قوانین حاکم بر واقعیت هاى مادى را همیشه مى توان در اصطلاحات منطقى و ریاضى دقیق توضیح داد. به قول گالیله «کتاب طبیعت به زبان ریاضى نوشته شده است.»
موافقین استدلال مى کنند، ماهیت تفکر، ادراک، امیال و احساسات ما به خوبى، ناظر بودن قوانین ریاضى بر آنها را انکار مى کند. پس مى توان گفت، حالت هاى روانى، غیرجسمانى هستند. البته این استدلال بیشتر از همان «دوآلیسم خاصه اى» حمایت مى کند تا دوآلیسم دکارتى. اما موافقین بیان مى کنند که با توجه به احساسات و امیال ما که مادى نیستند مى توان یک جوهر غیرمادى را نیز اثبات کرد. دلایل چندى وجود دارد که فکر کنیم، حالت هاى روانى نمى تواند توسط قوانین ریاضى، توضیح داده شود.
برخى فیلسوفان تاکید دارند که حالت هاى روانى، «التفاتى» (intentionality) هستند، یعنى همیشه معطوف به چیزى هستند. ما فقط امیدوار نیستیم، بلکه به چیزى امید بسته ایم. وقتى مى اندیشیم یا آرزو مى کنیم، به چیزى مى اندیشیم و چیزى را آرزو مى کنیم. برخى فیلسوفان قاره اى چون «برنتانو» (Brentano) و حتى فیلسوفان تحلیلى مشربى چون «دیویدسون» ( D.Davidson) نیز بر این عقیده اند.
از دیدگاه دیویدسون، وجه ممیزه امر روانى همان چیزى است که «برنتانو» آن را حیث «التفاتى» مى خواند. بنابراین تفکرات و امیال ما چون «التفاتى» هستند یعنى معطوف به چیزى هستند، نمى توانند در قالب قوانین ریاضى، توضیح داده شوند، در نتیجه غیرمادى اند.
اما دیدگاه «التفاتى بودن»، جاى بحث دارد، چون برخى انواع حالت هاى روانى، معطوف به چیزى نیستند مانند احساس درد یا خارش، بلکه خواص کیفى معینى (qualia) هستند که قابل توصیف اند. همچنین پاره اى از فرآیندها که «روانى» نیستند، التفاتى هستند، مثلاً یک برنامه آمارى کامپیوترى، صرفاً محاسبه نمى کند، بلکه یک «مقدار» را محاسبه مى کند. شاید شما بپرسید که زیر سئوال بردن التفاتى بودن همه حالت هاى روانى، دلیلى بر این نیست که مى توان حالت هاى روانى را با قوانین ریاضى صورتبندى کرد. چون غیرمحتمل است که حالت هاى غیرالتفاتى روانى، چون احساس درد را بتوان در قالب قوانین ریاضى توضیح داد. به نظر این احساس شهودى درست است.


احمد رضا همتی مقدم